اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صید

نویسه گردانی: ṢYD
صید.[ ص ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَیود. رجوع به صیود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سید. [ س َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. مهتر قوم . سردار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهتر. (دهار) : گرچه آباش سیدان بودنداو بهر فضل سید آباست . فر...
سید سجاد. [ س َی ْ ی ِ دِ س َج ْ جا ] (اِخ ) لقب امام علی بن الحسین علیه السلام است . رجوع به علی بن الحسین سیدالساجدین و سجاد و ابوالحسن شو...
ابن سید. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالعزیزبن احمدبن سیدبن مغلس قیسی لغوی . از مردم اندلس . در آغاز به مصر هجرت کرد و نزد ابوالعلا صاعدبن حس...
ابن سید. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) احمدبن ابان بن سید. لغوی مشهور. معروف بصاحب شرطه ، شاگرد ابوعلی قالی . موطن قرطبه . و او راست کتابی در لغت موسوم...
برج سید. [ ب ُ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش خشت شهرستان کازرون . سکنه آن 340 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
چوب سید. [ ب ِ س َی ْ ی ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در شاه پسند گرگان به درخت زیتون دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).
دره سید. [ دَرْ رَ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه ٔ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. واقع در 52هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد ...
مسجد سید. [ م َ ج ِ دِ س َ / س ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) از مساجد قرن سیزدهم هجری اصفهان . رجوع به اصفهان شود.
تیار: آماده, مهیا, ساخته, مالش, لوله‌ساختن‌تریاک سید: سرور, بزرگ, مهتر, آقا, سیائدجمع ( صفت ) 1 - سرور مهتر بزرگ آقا 2 - پیامبر اسلام ص . 3 - آن ک...
قلعه سید. [ ق َ ع َ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 54 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.