اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صیقل

نویسه گردانی: ṢYQL
صیقل . [ ص َ ق َ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ شمشیر و زداینده ٔ آن ج ، صیاقل ، صیاقله . (منتهی الارب ). زداینده ٔ آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده . (غیاث اللغات ). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). آینه زدا. (دهار). روش گر. مهره زن . آینه افروز. موره زن . رجوع به نشریه ٔ دانشکده ٔادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 6-7 شود. || (اِ) مجازاً آلت زدودن . (غیاث اللغات ) :
نور هگرز اندر آینه نفزاید
تا تو ز صیقل بر آینه نفزائی .

ناصرخسرو.


رنگ ظلمت به صیقل خورشید
همچو آیینه پاک بزدایند.

مسعودسعد.


تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گردند.

سیدحسن غزنوی .


چهره آیینه است و صیقل حق
رانده بر وی ز آفرین رنده .

سوزنی .


جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل داده ام
زآن چنان رسم آهنین تیغ یمان آورده ام .

خاقانی .


کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه .

خاقانی .


با خود گفت آخر مرد صیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی ، به روزی چند آینه می کند. (سندبادنامه ص 52).
بدانست کآن طاق افروخته
به صیقل رقم دارد اندوخته .

نظامی .


آهنی را که موریانه خورد
نتوان برداز او به صیقل زنگ .

سعدی .


هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.

سعدی .


شد ز رنگ سینه ٔ من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه ٔ تارم کند؟

صائب .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صیقل گیره . [ ص َ / ص ِ ق َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) صیقل گیرنده . سوهان پذیر. قابل جلا : گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش ده زآنکه صیقل گیره است ...
صیقل زدن . [ ص َ / ص ِ ق َ زَ دَ ] (مص مرکب ) روشن کردن . جلا دادن . زدودن : در هر نفس که از دل آگاه میزنی صیقل به روی آینه ٔ ماه میزنی . ط...
صیقل کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن : گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زآنکه صیقل گ...
صیقل دادن . [ ص َ / ص ِ ق َ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . روشن ساختن . افروختن . زدودن : خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری که دهد آینه ٔ دیده و دل را ...
صیقل گرفتن . [ ص َ / ص ِ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) صیقل پذیرفتن . سوهان خوردن . قابل جلا بودن . درخور صیقل بودن : پیاپی بیفشان از آیینه گرد...
صیقل خوردن . [ ص َ / ص ِ ق َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) جلا یافتن . زدوده شدن . روشن شدن : صیقل رخ تو تا ز می ناب میخوردآیینه پیچ و تاب ...
صیقل مس آفرینش . [ ص َ / ص ِ ق َ ل ِ م ِ س ِ ف َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و صیقل مسیر آفرینش و صیقل مصر آفری...
بازار صیقل کومه . [ ص ِ ق ِ ک ُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 13 هزارگزی فومن و چهار هزارگزی خاور ...
صیغل . [ صی ی َ ] (ع ص ، اِ) خرمائی که بعض آن به بعض چسبیده ، چون که بشکافند از آن خطوط نمودار شود و کم است که اینچنین درغیر برنی یافت...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.