اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضبع

نویسه گردانی: ḌBʽ
ضبع. [ ض َ ] (ع اِ) بازو یا میانه ٔ بازو. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (منتخب اللغات ). میان بازو. (مهذب الاسماء). || بَغل . (منتخب اللغات ). بغل یا مابین بغل تا نیمه ٔ بالائین بازو. ج ، ضِباع . || نوعی از رفتار اسب فوق تقریب . || هر پشته ٔ زمین سیاه اندک دراز. || گویند: ذهب به ضبعاً لبعاً؛ رایگان برد آنرا. (منتهی الارب ). || سال قحط. رجوع به ضَبُع شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زباء. [ زَب ْ با ] (ع ص ) مؤنث ازب . زن بسیارموی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن درازموی . (آنندراج ). زن که بر ابروان و دستان و بازوان...
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام یکی از ده لقیح رسول اﷲ (ص ) است که بدو هدیه شده بود. (تاج العروس ).
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام اسب اصیدف طائی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مر بنی سلیط را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبی است از آن بنی سلیطبن یربوع . و در لسان العرب آمده : شعبه ٔ ...
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مرطهیه را. (منتهی الارب ). آبی از آن بنی طهیّه از (قبیله ٔ) تمیم . (از معجم البلدان ).
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) چشمه ای است بیمامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشمه ای است در یمامه و خضرمه و صعفوقة ۞ از آن نوشیده اند. (تاج الع...
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) از آبهای عمروبن کلاب است . این آب شور در کوهستان دماخ واقع است . (از معجم البلدان ).
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) شهری است بر فرات . (منتهی الارب ). شهری است بر شاطی فرات . این شهر به نام ملکه ٔ جزیره و قاتل جذیمه ٔ ابرش ، زباء...
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) ۞ نام دختر پادشاه حیره ۞ است که تا خدیمه ۞ قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)....
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) دختر علقمةبن خصفه ٔ طائی است . وی از زیباترین زنان روزگار خویش بشمار میرفت . و حارث بن سلیل اسدی دوست علقمه چون ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.