اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضرور

نویسه گردانی: ḌRWR
ضرور. [ ض َ ] (ع ص ) بایسته . واجب . لازم .
- ضرور بودن ؛ بایستن . دربایستن . صاحب آنندراج گوید: مخفف ضرورة و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل :
گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست
عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم .

بابافغانی .


بمجلس نوجوانان را کهن پیری ضرورآمد
مرارت دارد این معجون به تأثیری ضرور آمد.

میر محمدعلی رائج .


از لطف توام هرچه ضرور است مهیاست
چیزی که من امروز ندارم غم فرداست .

شفیع اثر.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
جای ضرور. [ ی ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طهارتخانه . و این فارسی هندوستان است و اهل ایران ضروری و قدم جا و آبخانه گویند. (بهار عجم ) (آ...
ذرور. [ ذَ ] (معرب ، اِ) ۞ معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه ...
ذرور. [ ذُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . دمیدن خورشید. دمیدن صبح . طالع شدن روز. طلوع . برآمدن آفتاب وماه و ستاره . (زوزنی ). || ذرور لحم ؛ نزاری...
زرور. [ زُ ] (ع اِ) ج ِ زر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ زِرّ،گویک گریبان و جز آن . (آنندراج ). رجوع به زر شود.
زرور. [ زُ ] (اِ) داروئی است که روشنائی چشم بیفزاید و این تسامع است از خدمت امیرشهاب الدین کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ). داروی چشم . (حاشیه ٔ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.