اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضعیف

نویسه گردانی: ḌʽYF
ضعیف . [ ض َ ] (اِخ ) سمعانی در انساب گوید: ابومحمد عبداﷲبن محمد الضعیف ظنی ، انه من اهل الکوفة روی عن عبداﷲبن نمیر روی عنه عمربن سنان الطائی و غیره و هکذا ذکره ابوحاتم بن حیان فی کتاب الثقات قال و انما قیل له الضعیف لایقانه و ضبطه هذا قول ابی حاتم و سعمت انه انما قیل له الضعیف یعلی فی بدنه ۞ لنحافته و دسته (؟) لا انه ضعیف فی الحدیث و قال ابوحاتم الرازی عبداﷲبن محمد الضعیف صدوق من اهل طرسوس اصله بغدادی سمعت اباالعلاءاحمدبن محمدبن الفضل الحافظ بجامع اصبهان انا ابوالفضل محمدبن طاهر المقدسی الحافظ اجازة سمعت ابااسحاق الحبال بمصر یقول سمعت ابامحمد عبدالغنی بن سعید الحافظ یقول رجلان جلیلان لحقهما لقبان ۞ لایستحقان ۞ معویةبن عبدالکریم الضال و انما ضل ۞ فی طریق مکة و عبداﷲبن محمد الضعیف و انما کان ضعیفاً فی جسده لا فی حدیثه و قد افردنا لهما جزازة ۞ . (انساب سمعانی ورق 362).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ضعیف . [ ض َ ] (ع ص ) سست . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). ناتوان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). نزیف . (دهار). ضعضاع . خَوّا...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آلک ālak (خراسانی) سوپند supand (خراسانی: sopand) پاگو pāgu (خراسانی: pagu) پیزوری pizuri، غامی qāmi (دری) اخوات...
خاک ضعیف . [ ک ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) بشر. (آنندراج ). انسان . آدمی : خاک ضعیف از تو توانا شده .نظامی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خوار و ضعیف . [ خوا / خا رُ ض َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نحیف . بی توان . بی قدرت . (یادداشت بخط مؤلف ).
زایف . [ ی ِ ] (ع ص ) زائف . درهم پست مردود و مغشوش . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). درهم ناسره . (ناظم الاطباء) (دهار). || کاسد مقابل رایج ....
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.