طابع
نویسه گردانی:
ṬABʽ
طابع. [ ب َ ] (ع اِ) انگشترین . || آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه : علیه طابعُ الشهداء؛ ای علامتهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).و کسرالباء لغةُ فی الکل . (منتهی الارب ). || انگشتری و هر چه بدان مهر کنند. || آلت داغ که بدان چارپایان صدقات را نشان کنند. (شمس اللغات ). || مهر خرمن . شگل . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
طابع. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت . || مُهرزن . (منتهی ...
تابع. [ ب ِ ] (ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. (منتهی الارب ). || پس رونده . لاحق . پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم . مقابل متبوع : زامل . پس رو و تابع....
تابا. (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند طلا را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). هزوارش زر (طلا)، ذهبه ۞ است همریشه ٔ ذهب عربی . (از حاش...
تابع شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیرو شدن . بنده و فرمانبردار گشتن . دنبال رونده شدن : مشو تابع نفس شهوت پرست که هرساعتش قبله ٔ دیگر است ....
تابع مهمل . [ ب ِ ع ِ م ُ م َ] (اِ مرکب ) لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است مثل چراغ مر...
در حقوق : لازم به دریافت ، درباره ملزم بودن متشاکی به ادای حق .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.