اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طالح

نویسه گردانی: ṬALḤ
طالح . [ ل ِ ] (ع ص ) ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلَّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (مجمل اللغة) (تفلیسی ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ) :
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح تراطالح کند.

مولوی .


صالح وطالح بصورت مشتبه
دیده بگشا بو که گردی منتبه .

مولوی .


دختری خواهم ز نسل صالحی
نی ز نسل پادشاهی طالحی .

مولوی .


صالح و طالح متاع خویش فروشند ۞
تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟

حافظ.


|| شترماده ٔ مانده . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۳ ثانیه
تاله وران . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاتزران بخش رزاب شهرستان سنندج . در 32 هزارگزی شمال خاور رزاب و 9هزارگزی باختر شوسه ٔ مریوان ب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.