اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاوس

نویسه گردانی: ṬAWS
طاوس . [ وو ] (اِخ ) موضعی است در نواحی بحر فارس ، که غُلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفه ٔ وقت (عمربن الخطاب ) اجازه ٔچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت . و او را از شغل بازداشت ، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعدبن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
طاوس . [ وو ] (معرب ، اِ) طاووس . ۞ پرنده ای است معروف و آن را ابوالحسن ، وابوالوشی و صرّاخ ، و فلیسا، نیز نامند. پرنده ای است از پرندگان بلا...
این واژه در اوستایی تئس taosa بوده که طاوس شده و نگارش درست آن تاووس است. همانند این واژه، واژه ی پهلوی کیس kayos می باشد که کاووس شده است.
طاوس فش . [ وو ف َ ] (ص مرکب ) طاوس رفتار. طاوس وش .
طاوس لو. [ وو ] (اِخ ) دهی از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . در 12هزارگزی جنوب ترکمان و 10هزارگزی شوسه ٔ تبریز به میانه . کوهستا...
طاوس وش . [ وو وَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) طاوس رفتار. طاوس خرام : از خراسان بردمد طاوس وش سوی خاور میخرامد شاد و کش . رودکی .همان زنده پیلان گنجینه...
طاوس دم . [ وو دُ ] (ص مرکب ) که دمی چون طاوس دارد : ز حلق خروسان طاوس دم فروریخت در طاسها خون خم .نظامی .
طاوس رنگ . [ وو رَ ] (ص مرکب ) هر رنگ که به طلائی زند. به رنگ طاوس . مطوّس : ز پستان آن گاوطاوس رنگ برافراختی چون دلاور پلنک . فردوسی .نشس...
طاوس زیب . [ وو ] (ص مرکب ) به زیور طاوس : ازین مه پاره ٔ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی .سعدی .
ده طاوس . [ دِه ْ وو] (اِخ ) ده طاووس . دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 7هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان . سکنه...
سبز طاوس . [ وو ] (اِ مرکب ) سبز طاووس . کنایه از فلک است که آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : چو این سبز طاوس جلوه نماسپید استخوانی ربود از هم...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.