اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاووس

نویسه گردانی: ṬAWWS
طاووس . [ وو ] (معرب ، اِ) رجوع به طاوس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
طاوس . [ وو ] (اِخ ) ابن مکحول . حمداﷲ مستوفی او را ازصحابه شمرده است . رجوع به تاریخ گزیده ص 231 شود.
طاوس وش . [ وو وَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) طاوس رفتار. طاوس خرام : از خراسان بردمد طاوس وش سوی خاور میخرامد شاد و کش . رودکی .همان زنده پیلان گنجینه...
طاوس وار. [ وو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند طاوس . طاوس خرام . طاوس رفتار : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاوس وار پای گل آلود می بریم .خاقانی .
طاوس فش . [ وو ف َ ] (ص مرکب ) طاوس رفتار. طاوس وش .
طاوس لو. [ وو ] (اِخ ) دهی از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . در 12هزارگزی جنوب ترکمان و 10هزارگزی شوسه ٔ تبریز به میانه . کوهستا...
تعوث . [ ت َ ع َوْ وُ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحیر. (اقرب الموارد).
طاوس دم . [ وو دُ ] (ص مرکب ) که دمی چون طاوس دارد : ز حلق خروسان طاوس دم فروریخت در طاسها خون خم .نظامی .
طاوس رنگ . [ وو رَ ] (ص مرکب ) هر رنگ که به طلائی زند. به رنگ طاوس . مطوّس : ز پستان آن گاوطاوس رنگ برافراختی چون دلاور پلنک . فردوسی .نشس...
طاوس زیب . [ وو ] (ص مرکب ) به زیور طاوس : ازین مه پاره ٔ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی .سعدی .
ده طاوس . [ دِه ْ وو] (اِخ ) ده طاووس . دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 7هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان . سکنه...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.