اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طبله

نویسه گردانی: ṬBLH
طبله . [ طَ ل َ ] (ع اِ) طبلة. صندوقچه ٔ کوچک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سله ٔ عطار. بویدان : جونه ؛ طبل عطار. بیله ، باله ؛ طبله ٔ عطار. قَسمة وقِسمة؛ طبله ٔ عطار. عتید؛ طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبله ٔ مشک ؛ لطیمه ٔ مشک . ربعه ٔ عطار. دُرج ؛دوکدان و طبله ٔ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط؛ طبله ٔ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه ؛ طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب ) :
زین چو شود باغ طبله ٔ عطار
زآن شود راغ تخته ٔ بزاز.

مسعودسعد.


هر آن چشمی که عشق از طبله ٔ خود سرمه ای دادش
سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد.

سنائی .


روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک
در میان طبله ٔ شنگرف پشت سوسمار.

سنائی .


ای رنگ رخت گونه ٔ گلزار شکسته
یک موی تو صد طبله ٔ عطار شکسته .

سوزنی .


به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث
به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب .

خاقانی .


نیاساید مشام از طبله ٔ عود
بر آتش نِه که چون عنبر ببوید.

سعدی .


دانا چو طبله ٔ عطار است ، خاموش و هنرنمای . (گلستان ).
|| طبله ٔ بازیاری ۞ . چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند،چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج ) :
آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد
طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد.

سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری .


|| قسمی طبل در بنگاله ۞ .
- شکم طبله کردن ؛ کنایه از شکم بارگی کردن . پر خوردن . طفیلی شدن :
اگر خودپرستی شکم طبله کن
دَرِ خانه ٔ این و آن قبله کن .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
طبله خوار. [ طَ ل َخوا / خا ] (نف مرکب ) شعوری مترادف نخستین معنی طبلخوار آورده است ، یعنی مفتخوار. (شعوری ج 2 ص 163).
طبله نواز. [ طَ ل َ / ل ِ ن َ ] (نف مرکب ) طبل نواز. طباله : داربه ؛ زن ِ طبله نواز. (منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
طبله کردن . [ طَ ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) آماس کردن گچ و امثال آن و فاصله پیدا شدن میان آن با دیوار یا سقف که مقدمه ٔ افتادن باشد.جد...
تبله . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ابله و نادان ...
تبلح . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) ماندن و ناتوان شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن . (آنندراج ).
تبله کردن . [ ت َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبله شدن گچ یا کاهگل . برآمدن از جا. جدا شدن و ریختن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.