اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طرف

نویسه گردانی: ṬRF
طرف . [ طَ ] (ع مص ) برگردانیدن چیزی را از چیزی . یقال : شخص ببصره فماطرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رد نمودن . || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب )(آنندراج ). چشم بر هم زدن . || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شود از چشم و رسیدن چیزی به چشم که اشک از آن روان شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رسیده شدن چشم و اشک ریختن . (منتهی الارب ). || نگریستن بسوی کسی . || طپانچه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : کان محمدبن عبدالرحمن اصلع، فطرف له طرفةً؛ ای ضرب علی رأسه و اصل الطرف الضرب علی طرف العین ثم نقل الی غیرها. (منتهی الارب ). زدن به دست . (شرح قاموس ). اللطم بالید علی طرف العین ثم نقل الی الضرب علی الرأس . (تاج العروس ). طرفه طرفاً؛ لطمه بیده . (اقرب الموارد). || و مابقیت منهم عین تَطْرِف ُ؛ یعنی همه مردند و کشته شدند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در استعمال فارسی بمعنی کلیچه ٔ کمر که برای آرایش بندند. (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ). گل کمر. || بند نقره . (برهان ). بند زر و نقره که بر کمر بندند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
مانا که رخم زرین کردی ز فراقت
کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر.

مسعودسعد.


که اگر میخواهی این لعل را طرف کمر ایمان کنی ، صواب آن باشد. (کتاب النقض عبدالجلیل قزوینی ).
صبح نهدطرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب .

خاقانی .


تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیردلان را ز جزْع داغ نهی بر سُرین .

خاقانی .


لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب
وصل تو مهره ٔ تب است در دهن اژدها.

خاقانی .


هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند.

خاقانی .


|| کمربند. (برهان ). || گوشه و کنار. (برهان ) (آنندراج ).
- طرف ابرو بلند کردن ؛ در محل تعظیم می باشد :
مریض عشق چو آید اجل به بالینش
کند بلند به تعظیم طرف ابرویی .

طالب آملی (از آنندراج ).


- طرف بام ؛ گوشه ٔ بام . کناره ٔبام .
- طرف برقع ؛ گوشه ٔ برقع.
- طرف چمن ؛ گوشه ٔ چمن .
- طرف دامن ؛ گوشه ٔ دامن . (آنندراج ) :
ز بس دامن از این گلشن به رنگ غنچه برچیدم
رسانیدم به معراج گریبان طرف دامن را.

خان خالص (از آنندراج ).


- طرف دستار ؛گوشه ٔ دستار :
اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا دارد
نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش .

ابوطالب کلیم (از آنندراج ).


- طرف کلاه (کُلَه ) ؛ گوشه ٔ کلاه . کلاه گوشه . کُلَه گوشه :
نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند.

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 120).


یک روز دور طرف کلاهی ندیده ام
عیدی نکرده ابروی ماهی ندیده ام .

سالک یزدی (از آنندراج ).


|| ساخت اسب . (آنندراج ). ساز و برگ اسب . زین و برگ اسب . || آهن جامه ٔ صندوق را هم گفته اند. (برهان ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
طرف شام . [ طَ رَ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، ق مرکب ) مرادف تنگ ِ شام . گیراگیر شام . تنگ غروب : پیران تلاش رزق فزون از جوان کنندحرص گدا شود طرف...
طرف شدن . [ طَ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل و حریف شدن . (غیاث اللغات ). مقابل شدن : ماه انداخت سپر تا طرف روی تو شدکاست از غیرت و هم چشم...
طرف الظل . [ طَ رَ فُظْ ظِل ل ] (ع اِ مرکب ) در تداول عارفان کنایه ازمفارقت هیولی از صورت است : و صارت الشمس فوق رؤوسنا اذ وصلنا الی طرف ...
طرف البرک . [ طَ فُل ْ ب ُ ](اِخ ) موضعی است نزدیک کوه مطاع بر دوفرسنگی مکه .
طرف الاغر. [ طَ فُل ْ اَ غ َرر ] (اِخ ) ۞ شهری است به اسپانیا. رجوع به ترافالگار و الحلل السندسیه ج 1 ص 58 و 331 شود.
طرف العرف . [ طَ فُل ْ ع ُ ] (اِخ ) کوهی است بلند در داخل دریا واقع در ضلع دوم اندلس و قریب چهل میل از دریا را فراگرفته و کنیسةالغراب معروف ...
طرف بستن . [ طَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طرف بربستن . حاصل کردن و فائده و نفع برداشتن ، چه طرف بمعنی کلیچه ٔ کمر است و بستن آن موجب زینت است ....
طرف منفی .[ طَ رَ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مناظرات و دعاوی حقوقی بر کسی اطلاق شود که منکر موضوع است .
طرف مثبت . [ طَ رَ ف ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در دعاوی حقوقی یا در مناظرات بر کسی اطلاق شود که مدعی است و میخواهد موضوع را به ث...
طرف صحبت . [ طَ رَ ف ِ ص ُ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مصاحب و رفیق که با او اختلاط کنند. (آنندراج ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.