اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طعب

نویسه گردانی: ṬʽB
طعب . [ طَ ] (ع اِ) مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعم . || بوی خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اریج . یقال : ما به من الطعب شی ٔ؛ ای من اللذة و الطیب . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
تاب . (اِ) چنچولی . بادپیچ . بازپیچ . (باذپیچ ) نرموره . ارجوحه . رجوع به ارجوحه در همین لغت نامه شود. ۞ طنابی که دو سوی آنرا بر درخت یادوس...
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). ...
طاب طاب . (اِ) طبطاب : و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به طبطاب...
طاب رود. (اِخ ) رودی است که از وسط شهر ارجان میگذرد: آبش [ یعنی ارجان ] از رود طاب که در میان آن ولایت میگذرد. و بر آن آب پولی ساخته ان...
تعب کاه . [ ت َ ع َ ] (نف مرکب ) کاهنده و کم کننده ٔ رنج و سختی . آنکه زحمت و محنت مشقت را میکاهد : هستند به بزم تو کمربسته قلم واربیجاده لب...
تاب زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) مؤلف انجمن آرا گوید: بمعنی سیخ کباب نوشته اند، ظن غالب مؤلف آن است که باب زن در اصل لغت تاب زن بوده و به...
شب تاب . [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) تابنده در شب . شبتاب . آنچه در شب میدرخشد. || ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان قاطع). ماه و ...
نخ تاب . [ ن َ] (نف مرکب ) نخ تابنده . که نخ تابد. نخ ریس . نخ باف .
کج تاب . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج تابد. که ناراست تاب دهد. || بدرفتار. با سوء سلوک .
ابن طاب . [ اِ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) جنسی از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از رطب بغایت نیکو.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.