اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طلسم

نویسه گردانی: ṬLSM
طلسم . [ طِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش کرند شهرستان شاه آباد. در یک هزارگزی جنوب خاوری کرند و 5هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاه آباد. دشت و سردسیر با 170 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ کرند. محصول آنجا غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . تابستان از طریق علی آباد میتوان بدانجا اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
طلسم . [طِ ل ِ ] (معرب ، اِ) (از یونانی طلسما) ۞ دستگاهی به علم حیل کرده . آنچه خیالهای موهوم بشکل عجیب در نظر می آرند و نیز شکلی و صورتی...
طلسم . [ طِل ْ ل َ ] (معرب ، اِ) لغتی است در طلسم .
این واژه در یونانی تلسمه telesma بوده (و در سال 1637 به زبان فرانسه راه یافته و تلیسمن talisman شده است) (le Petit Robert 1) و از آن جا به عربی رفته و...
طلسم آگین . [ طِ ل ِ] (ص مرکب ) چون طلسم . پُرطلسم . باطلسم : من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان .فرخی...
صاحب طلسم . [ ح ِ طِ ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جادوگر. طلسم ساز : بلیناس داند چنین رازهاکه صاحب طلسم است بر سازها.نظامی .
لوح طلسم . [ل َ / لُو ح ِ طِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفحه ٔ مس یا برنج و یا کاغذ و غیره که در آن وجه گشادن طلسم و حقیقت آن کنده و ...
طلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند : اینک خزان معزم عید است بهر صبح بر برگ رز نبشته طلس...
طلسم زنگوله . [ طِ ل ِ م ِ زَ ل َ ] (اِخ ) در افسانه های باستانی قلعه یا محلی صعب العبور بوده است که چون طلسم کرده بوده اند کس آن را گشودن...
هفت شهر طلسم نمرود. [ هََ ش َ رِ طِ ل ِ م ِ ن ُ / ن َ ] (اِخ ) طلسم آب ، طلسم حوض ، طبل ، آینه ، بت منادی بر مناره ، بر روی آب رفتن درخت سایه ...
تلثم . [ ت َ ل َ ث ث ُ ] (ع مص ) دهان بند نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).ابن سکیت گوید: تقول بنوتمیم تلثم...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.