طن 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṬN 
    
							
    
								
        طن . [ طَن ن  ] (ع  مص ) به  بانگ  آوردن  تشت  و جز آن . (منتهی  الارب ). به  بانگ  آمدن  تشت  (لازم  است  و متعدی ). (منتهی  الارب ).  ||  آواز کردن  مگس  و طشت  و گوش  و جز آن . (منتخب  اللغات ). گوش  بانگ  کردن . (زوزنی ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        میانه تن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (ص  مرکب ) که  تن  نه  فربه  و درشت  و نه  لاغر و خرد و ریز دارد: ضغبوس ؛ شتر میانه تن . (از یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ناپاک تن . [ ت َ ] (ص  مرکب ) ناپارسا. بی عفت . ناپرهیزگار. بدکاره  : شد آن  جادوی  زشت  و ناپاک تن به  نزد زریر آن  سر انجمن .دقیقی .که  آرمت  با دخت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن آسانی . [ ت َ ] (حامص  مرکب ) آسودگی . آسایش  تن . فراغت . رفاه . (حاشیه ٔ برهان  چ  معین ). تناسانی  و تناسائی ، نوازش  و آسایش  بدنی . (ناظم  الا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن پروری . [ تَم ْ پ َرْ وَ ](حامص  مرکب ) خودپروری  و خودنوازی . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن  تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] (ترکیب  وصفی ،ق  مرکب )  ۞  واحد. (آنندراج ). یکتا و منفرد و یگانه . (ناظم  الاطباء) : اگر دو یار موافق  زبان  یکی سازندفلک ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن تنانی . [ ت َ ت َ ] (ص  نسبی ، اِ)نوعی  حلوا یا صفت  حلواست . در ضرب  المثل  آمده  است :حلوای  تن تنانی  تا نخوری  ندانی  ۞ . (فرهنگ  لغات  عامیانه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن  کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) پوشیدن ، چنانکه  جامه  را. (یادداشت  بخط مرحوم  دهخدا).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن عجایب . [ ت َ ع َ ی ِ ] (ص  مرکب ) دارای  شکل  زیبا و شگفت . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تن سالار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) جسم  کلی و تنبد. (ناظم  الاطباء). و رجوع  به  تن  و سالار شود.