اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طور

نویسه گردانی: ṬWR
طور. (اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی . طور سیناء در شبه جزیره ٔ سیناء ۞ . رجوع به طور سینا شود :
هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشود
هرکه بر طور شود موسی عمران نشود.

سنائی .


آب پیراهن سنگ ار بشود نیست عجب
که دم آتش طور از ید بیضا شنوند.

خاقانی .


نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند.

خاقانی .


مهر و مه گوئی بباغ از طورنور آورده اند
بر سر شروانشه موسی بنان افشانده اند.

خاقانی .


بر اسب چون بدیدش با رمح گفت گردون
دیدم پس محمد موسی و طور و ثعبان .

الملک المعظم پیغو (از لباب ج 1 ص 54).


چه دهر پرتو رایت بدید بیش نکرد
حدیث آتش موسی که تافت از کُه طور

رضی الدین نیشابوری (از لباب ج 1 ص 226).


آنچه بخشند چه بسیار و چه کم
نیست برگشتن از آن طور کرم .

جامی .


چو رسی به طور سینا ارنی نگفته بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی . ؟
کوهی است نزدیک ابله (صحیح : ایلة) منسوب بسوی سینا و سینین و کوهی است بشام منسوب به سینا به قولی . (منتهی الارب ). و دیگر کوه طور است که ایزدتعالی با موسی علیه السلام مناجات کرد و آنجا آتش و نور دید که بر اثر آن برفت و پیغامبری یافت و تا بر سر قله شدن ششهزار و ششصد و شش پایه بر باید شدن مانند نردبان از سنگ خارا و بر آنجا درختی است و کنیسه ها یکی ازآن ِ ایلیای پیغمبر علیه السلام و دیگر ازآن ِ موسی پیغامبر علیه السلام از رخام ساخته و سقف صنوبر و درهاء آهنین و روی به صحیفه های رصاص کرده و این کنیسه ها بدان جایگاه است که حق تعالی با موسی پیغامبر علیه السلام سخن گفت و ششهزار صومعه و دویست ازآن ِ رهبان و مقیمان از آنجا بوده است و بوقتی خراج ملک مصر بنام و رسم ایشان بکرده بود و اکنون هفتاد صومعه ازآن ِ زهاد و عباد مانده است و مقیمان مانده اند و همه کوه درخت بادام و میوه ها و سروستانست و بر دامن کوه دیری هست ازآن ِ ترسایان سخت بتکلف و درخت علیق آنک موسی پیغامبر علیه السلام از آن نور دید هنوز آنجا بجای است . (مجمل التواریخ و القصص ص 468). یاقوت گوید: طور، در کلام عربی بمعنی کوه است و برخی از اهل لغت گویند، جبل را طور گویند مگر آنکه بر آن درخت رسته باشد و گویند بسبب نام بطوربن اسماعیل مالک آن طور نامیده شده و باء از اول کلمه بعلت سنگینی افتاده است وجمیع بلاد شام را طور خوانند و شواهد آن در کلمه ٔ طرآن گذشت و برخی از دانشمندان گویند که طور، آن کوه مشرف بر نابلس است و بدین سبب سامریان حج ّ آن کنند و یهودیان را در وی اعتقادی عظیم است و پندارند که ابراهیم پیغامبر آنجا بذکر اسماعیل فرمان یافت و ایشان از توراة ذبیح را اسحاق علیه السلام دانند... و آن نزدیک مصر بجایگاهی است بنام مدین . (از معجم البلدان ). || و نیز طور، کوهی است که از صالحین خالی نبود و سنگریزه ٔ آن چون شکسته شود صورت درخت علیق برآید و بر آن بود دومین خطاب بموسی علیه السلام هنگام برون آمدن وی از مصر بجانب بنی اسرائیل و بزبان نبط هر کوهی را طور گویند و چون بر آن درخت یا گیاه بود طور سینا خوانند. (معجم البلدان ). کوهی است بقدس بطرف راست مسجد و کوهی دیگر است جانب قبله ٔ مسجد و در آنست قبر هارون (ع ). (منتهی الارب ). رجوع به طور زیتا شود. || و نیز طور کوهی است مشرف بر طبریه ٔاردن و میان آن دو چهار فرسنگ است و بر فراز آن کنشتی است بزرگ و استوار... و الملک المعظم عیسی بن ملک العادل ابی بکربن ایوب قلعه ٔ محکمی آنجا بساخت و مال بسیار بر آن خرج کرد و بغایت استوار گردانید. چون فرنگیان بسال 615 هَ . ق . عزم تسخیر بیت المقدس کردند آن کنیسه نیز ویران گشت و تا بدین روزگار ویرانست . (معجم البلدان ). || و نیز طور کوهی است نزدیک شهری مشتمل بر قرای بسیار بهمین نام بمصر جنوبی و کوه فاران نزدیک آن واقع است . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
طور. (اِ) ۞ دام . شبکه (یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه ٔ صیاد. طور ماهیگیران . بیاحه . دام ماهیگیری . |...
طور. (ع اِ) پیرامون سرای . (منتهی الارب ). فنای خانه . (منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی . (منتهی الارب ). || کوه . (منتهی الارب ) (منتخب...
طور. (اِخ ) سوره ٔ پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم .
طور. (اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161).
طور. (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی ...
طور. (اِخ ) شهری است بنواحی نصیبین . (منتهی الارب ). رجوع به طور عبدین شود.
طور. [ طَ ] (ع مص ) طوران . نزدیک شدن بچیزی . (منتهی الارب ): لا اطور به ؛ ای لا اقربه . (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الا...
طور. [ طَ ] (ع اِ) یک بار. ج ، اطوار. قال اﷲ تعالی : خلقکم اطواراً ۞ ؛ قال الاخفش ای طَوراً نطفةً و طَوراً عَلقةً و طوراً مُضغةً. (منتهی الار...
طور /to[w]r/ نوع؛ گونه. [قدیمی] حالت؛ چگونگی.[قدیمی]مرتبه؛ نوبت. فرهنگ فارسی عمید
به چه شکل ، چگونه ، به چه طریق ، آموزه ای از نوع کار
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.