اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظهیر

نویسه گردانی: ẒHYR
ظهیر. [ظَ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن علی بلخی . متوفی در 553 هَ . ق . او راست : شرح الجامع الصغیر محمدبن حسن شیبانی ، ممدوح مسعودسعد. رجوع به شواهد کلمه ٔ ظهیر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ظهیر. [ ظَ ] (ع ص ، اِ) هم پشت . مدد. یار. یاور. مددکار. ظِهرة. ظُهرة. پشتیوان . پشتیبان . یاریگر. کمک . ج ، ظُهَراء. (مهذب الاسماء): و الملائکة بع...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ابن رافع. صحابی است .
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ابن محمد ابوالمنذر. تابعی است .
ظهیر. [ ظُ هََ ] (اِخ ) نام گروهی است از عرب . رجوع به بنی ظهیر شود.
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ . ق . بدرود ح...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است ب...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالمُلک . رجوع به علی بن حسن بیهقی ، شرف الدین ظهیرالملک عامل هراة شود. (تتمه ٔ صوان الحکمة).
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) فارسی . شهرزوری گوید شهاب الدین مقتول بصائر را نزد ظهیر خوانده بوده است . رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمة ج 12 ص 8 شود.
ظهیر. [ ظَ] (اِخ ) فاریابی . رجوع به ظهیرالدین طاهر... شود.
بی ظهیر. [ ظَ ] (ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.