اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظهیر

نویسه گردانی: ẒHYR
ظهیر. [ ظُ هََ ] (اِخ ) نام گروهی است از عرب . رجوع به بنی ظهیر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن قمیر مروزی ، مکنی به ابومحمد. مردی زاهد بود و احمدبن منیع گوید پس از احمدبن حنبل کسی را به زهد زهیر ندید...
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمد الازدی . وی از جانب ابومنصور جعفر (برادر سفاح ) به ولایت سیستان رسید (آخر سنه ٔ 141 هَ . ق .). وی بسال 167 در...
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی . رجوع به ابوالمنذر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن مسیب الضبی . یکی از سران سپاه در عصر عباسی بود و با مأمون در جنگ با امین همراهی داشت تا آنکه مأمون ظفر یافت...
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن میمون قرقبی الهمدانی . رجوع به قرقبی زهیر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن نعیم البانی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . وی تابعی و سیستانی الاصل بود و درعلم و بزرگی بدان جایگاه بود که هیچکس ان...
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیرةبن عبداﷲبن عمربن مخزوم . وی یکی از کسانی بود که در نقض صحیفه ای که قریش علیه بنی هاشم نوشتند ا...
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن هند العدوی . رجوع به ابوزبدل شود.
زحیر. [ زَ ] (ع مص ) دم سرد و یا ناله بر آوردن . و زحار و زحارة بمعنی زحیر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دم زدن زن هنگام زاییدن...
زحیر. [ زَ ] (ع اِ) پیچاک شکم که خون برآرد. زحار و زحارة بمعنی زحیر آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اصطلاح طبیبان ، جنبشی (پیچشی ) است...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.