عادی
نویسه گردانی:
ʽADY
عادی . (ص نسبی ) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عَمیرة، مکنی به ابو زراة صحابی است . ساکن کوفه شد و بعد به حران رفت و سپس به سال 40 هَ . ق . به کوفه درگذ...
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن کعب بن مرة. از لؤی بن غالب از عدنان جد جاهلی است و از اعقاب او است عمروبن الخطاب . (از اعلام زرکلی ) (لباب ...
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن مسافربن اسماعیل الهکتاری . از شیوخ متصوفه است طائفه عدویه بدو منسوب اند، وی مردی صالح و ناسک بود به سال 4...
آدی . [ دا ] (ع ن تف ) امانت گذارنده تر. راست معامله تر.
آدی (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
آدّی äddi به معنی نورمال همه چه روبراه وضعیت خوب و حالتی طبیعی لهجه پارسی غور
ادی ژه . [ اِدْ دی ژِ ] (اِخ ) نام قلعه ای به آتّیک (اطیقی ). (ایران باستان ص 2605).
ادی شیر. [ اَدْ دی ] (اِخ ) الکلدانی الاثوری . رئیس اساقفه ٔ کاتولیکان کلدانی . وی در اثنای جنگ عالمگیر بسال 1915 بدست ترکان کشته شد. او را...
آدی ذَیَ (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
ابن عدی . [ اِ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابواحمد عبداﷲبن عدی (242-323 هَ .ق .). محدث ایرانی از مردم جرجان . عراق و مصر و شام و حجاز را در طلب ح...