اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاصب

نویسه گردانی: ʽAṢB
عاصب . [ ص ِ ] (ع ص ) سخت گرسنه که از شدت آن سنگ بر کمر بسته باشد. || افق عاصب ؛ افق سرخ غبارناک . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اسب تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب تازد. اسب تازنده : پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور. فرخی .|| (اِ مرکب ) نام روز هی...
اسب‌دال یا هیپوگریف (hippogriff) موجودی است افسانه‌ای که نیمهٔ جلویی بدنش از عقاب و پاها و بخش عقبی بدنش نیم‌تنهٔ یک اسب است.[۱][۲] خالق این موجود را ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بازار اسب . [ اَ ] (اِخ ) نام در شِمالی قلعه ٔ اختیار الدین ، در شهر بند هرات . رجوع به روضات الجنات چ امام ص 79 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج ...
اسب کفته. ("ا" با آوای زبر، "ک" با آوای زیر، "ف" با آوای زیر، "ت" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، پهن اسب یا سرگین اسب.
اسب وحشی. {اَ. وَ}. (ا. مرکب). اسب وحشی (Equus ferus) (با اسب یله = feral horse خلط نشود) گونه ای از تیره Equus است که شامل زیرگونه تارپان اهلی (Equus...
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
اسب آبی . [ اَ ب ِ آ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ جانوری چارپا و بزرگ جثه و ذوحیاتین ، از طایفه ٔ سطبرپوستان ، در سواحل رودهای افریقا و مصر علی...
اسب آموز. [ اَ ] (نف مرکب ) رایض . رائض . (مهذب الاسماء).
اسب افکن . [ اَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری ). رشید. اسب تازنده : برآشفت از آن ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.