عاقد
نویسه گردانی:
ʽAQD
عاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) عقدکننده . || گره زننده . (غیاث اللغات ). استوارکننده . (اقرب الموارد). || جاء عاقداً عنقه ؛ آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقها، اجراکننده ٔ صیغه در معامله . || کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الاطباء). || آهوی گردن کج کرده یا گردن بر سرین نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || ناقه ای که گره کند دم خود را و آن علامت آبستنی است از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ذات عقد. [ ت ُ ع ُ ق َ ] (ع ص مرکب ) پرگره ۞ .
عقد رو. [ ع ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زیب و زیوری چون حلقه ای از گل یا زر و جواهر بر گرد روی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
هم عقد. [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو یا چند مهره که در یک گردن بند باشند : گذشتند و ما نیز هم بگذریم که چون مهره هم عقد یکدیگریم . نظامی (شرفنامه...
عقد شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به ازدواج کسی درآمدن . به شوی رفتن دختر یا زن .
عقد کردن . [ ع َک َ دَ ] (مص مرکب ) منعقد کردن : بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست ، عقد کردند. (تاریخ بیهقی ص 54). || ازدواج کر...
عقد نماز. [ ع َ دِ ن َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تکبیر افتتاح . (شعوری ).- عقد نماز بردن ؛ تکبیر افتتاح کردن : ز ابرویت چو روآرم به محراب سر ز...
عقد ثریا یعنی خوشه ی پروین (شش ستاره که مانند خوشه ی انگور کنار هم قرار دارند ودر آسمان دیده میشوند )
خنچۀ عقد. ( خُ ) الف. سفرۀ عقدِ ازدواج، میز عقد ازدواج. واژۀ خنچه همان خونچه است، به معانی «سفرۀ کوچک» و «میز کوچک». ب. طَبَق کوچکی که در روی آن نان س...
رشته جواهر
مثال: بگرفت و ببرد و باز آورد عقد گوهر ز درج راز آورد (صغیر اصفهانی(
عقد بستن . [ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گره زدن . (ناظم الاطباء). ورجوع به عقد شود. || صیغه ٔ شرعی خواندن ، در معاملات . (فرهنگ فارسی معین ). ...