اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاله

نویسه گردانی: ʽALH
عاله . [ ل ِه ْ ] (ع اِ) زن سبک وزن که آهنگ مختلف نماید و بر یک راه نرود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). طیاشه . (اقرب الموارد). || (اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ). نعامه . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اله آزار. [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ العازار. معاون و نایب مناب حضرت داود بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2609 شود.
آله کلو. [ ل َ / ل ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) آلاکلنگ . ذَراریح ، ۞ و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادوی...
اله آباد. [ اَل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به اﷲآباد شود.
حرف عله . [ ح َ ف ِ ع ِل ْ ل َ / ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الف و واو و یاء را بدین نام خوانند، و آنها را حروف مصوته و جوفیة نیز گویند واگر ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اله گی یا. [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ نام شهری بود در نزدیک فرات (از کشور عراق کنونی ). رجوع به تاریخ ایران باستان ص 2475 شود.
حروف عله . [ ح ُ ف ِ ع ِل ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف عله شود.
اله کردن . [ اِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... و بله کردن ) در تداول عامه ، چنین و چنان گفتن . || لاف زدن .
اله پسین . [ ] (اِخ ) قلعه ای از اسماعیلیان نزدیک طالقان . (یادداشت مؤلف ).
اله رودبار. [ اَ ل َ ] (اِخ ) از دیههای بارفروش (مازندران ). (مازندران و استراباد رابینو ص 119 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 159). در همین ترجمه بصورت ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.