عامر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽAMR
    
							
    
								
        عامر. [ م ِ ] (ع  ص ) آبادکننده . (اقرب  الموارد) (آنندراج ) (مهذب  الاسماء) (غیاث  اللغات ).  ||  آباد و معمور. (ناظم  الاطباء). و بر این  تقدیر عامر به  معنی  معمور باشد چون  دافق  بمعنی  مدفوق . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (غیاث ).  ||  زیارت کننده . ج ، عمار. (آنندراج ) (منتهی  الارب ).  ||  اقامت کننده  در محل  معمور. (اقرب  الموارد) (المنجد).  ||  ساکن  خانه . (منتهی  الارب ). زیاد عمر کننده .  ||  بسیار و فراوان .(ناظم  الاطباء).  ||  (اِ) بچه ٔ کفتار. ام  عامر. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (اقرب  الموارد) (المنجد).  ||  مار از جهت  طول  عمر. عوامر البیوت : هی  الحیات . (المنجد) (منتهی  الارب ).  ||  نام مردی  است . (مهذب  الاسماء) (منتهی  الارب ) (آنندراج ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن  شور. رجوع  به  ابوشور (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن  شیخ . رجوع  به  عمر (ابن  احمد...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  طبرزد. رجوع  به  ابن  طبرزد شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  طوسون بن  محمد سعیدبن  محمدعلی . مورخ  و از امرای  سابق  مصر بوده  است . در سال  1289 هَ .ق . در اسکندریه  تولد یافت  و ت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عامر تمار. رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عباد. حسن بن  موسی  النوبختی  را کتابی  است  به  نام  «کتاب  الاحتجاج  لعمربن  عباد و نصرة مذهبه ». (از الفهرست  ابن الند...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالحمید. رجوع  به  عمادالدین  (عمربن  عبدالحمیدبن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان  ابار. رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالرحمان  فاخوری  بیروتی . رجوع  به  عمر فاخوری  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالعزیزبن  ابی دلف . رجوع  به  عمر دلفی  شود.