عبدا
نویسه گردانی:
ʽBDʼ
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن سید، مکنی به ابومحمد و معروف به بطلیوس . رجوع به ابن سید ابومحمد عبداﷲ و به الاعلام زرکلی شود.
واژه های همانند
۳۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبدالواحد احمدبن محمدبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . یکی از والیان اسکندریه است که در فتنه ٔ اندلسیان و...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبد عمروبن صیفی بن نعمان معروف به ابن حنظلة. از مردم اوس و از اعلام تابعین است . هنوزمتولد نشده بود که ...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ، مکنی به ابوالسری و ملقب به ابن الدمینه . از بنی عامربن تیم اﷲ از خثعم است و دمینه مادر او است ...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ )ابن عبیداﷲبن ابی ملیکةبن التیمی المکی . قاضی و از رجال حدیث و ثقه است و از جانب زبیر قضاوت طائف یافت .وی ب...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ](اِخ ) ابن عثمان بن جبلة الازدی العتکی ... حافظ حدیث و ثقه بود. از جانب عبداﷲبن طاهر قضاوت جوزخان بدو داده شد و او ن...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عجلان بن عبدالاجب بن عامر النهدی . شاعر جاهلی است . شعر وی عذوبت خاصی دارد و در حدود سال 50 قبل از هجرت ...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عروة الهروی . از حفاظ حدیث است . او راست : کتاب الاقضیة.وی به سال 311 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی )...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عزبن نصراﷲ انصاری الوزان ملقب به موفق الدین . فاضل بود و در طب معرفتی داشت . مقصوره ٔ ابن درید را تخمیس...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عزیزبن الکنانی . تابعی است و مقامی رفیع داردو در زمره ٔ توابین است . عبداﷲ از مردم کوفه بود و در جنگهای ک...
عبدا. [ ع َ دُل ْلاه ] (اِخ ) ابن عکیم . رجوع به ابومعبد عبداﷲ شود.