عبدا
نویسه گردانی:
ʽBDʼ
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمد ناشی الانباری . شاعری نیک و در عداد ابن رومی و بحتری است . و اصل او از انبار است . مدتی در بغداد ماند و سپس به مصر رفت و در آنجا به سال 292 هَ . ق . درگذشت . در علم دین و ادب عالم بود و در علم منطق براعتی داشت کتابهائی تصنیف کرده است . (از الاعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۳۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن ناجیة البربری الاصل البغدادی از حفاظ حدیث و مردی ثقه بود. او راست : مسند.وی به سال 301 هَ . ق . ...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن نافعبن مکرم ، مکنی به ابوالعباس . مردی زاهد و از صلحا بود و از نشابور پیاده به مکه رفت مدت 70 سا...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ )ابن محمدبن ناقیا ، مکنی به ابوالقاسم و معروف به ابن ناقیا. رجوع به ابن ناقیا ابوالقاسم عبداﷲ شود.
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن وداع بن زیار. رجوع به ابن وداع عبداﷲ شود.
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن هبةاﷲ ملقب به شرف الدین و معروف به ابن ابی عصرون . رجوع به ابن ابی عصرون و الاعلام زرکلی شود.
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف بن نصرالازدی ، مکنی به ابوالولید و معروف به ابن فَرَضی . رجوع به ابن فرضی ابوالولید و نیز ...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف زوزنی . مردی ادیب و از شعراء ظرفاء بود. پادشاهان خراسان او را جهت ندیمی خویش و تربیت و تعلیم ...
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمد اندلسی ، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن زهره ابومحمد عبداﷲ شود.
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمد بخاری ، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابومحمد عبداﷲبن محمد بخاری شود.
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمد بدری دمشقی مصری وفائی ملقب به تقی الدین و معروف به عبداﷲ البدری . ادیب ، عارف به تاریخ و شعر بود....