اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عجب

نویسه گردانی: ʽJB
عجب . [ ع ُ ](ع اِمص ) ناز. (منتهی الارب ). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی . (منتهی الارب ) :
بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش .

سعدی .


و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات ) :
ساقی بیار آیی از چشمه ٔخرابات
تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی .

حافظ.


بعجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی .

حافظ.


|| رأی خودرا به صواب و از آن دیگران را خطا دیدن . (اقرب الموارد). || ناشناختن چیزی که پیش آید. (منتهی الارب ). || انکار آنچه بر تو وارد آید. (اقرب الموارد). || گردن کشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کبر. (اقرب الموارد). || (ص ) آنکه نشستن با زنان و محادثه با ایشان را خوش دارد یا زنان خوش آیند او را. (منتهی الارب ) ۞ (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عجب . [ ع َ ] (ع اِ) بُن ِ دنب . گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود.(منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل الذ...
عجب . [ع َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
عجب . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی . (منتهی الارب ). شگفتگی . (مه...
عجب رود. [ ع َ ج َ ] (اِ مرکب ) نام سازی است که مینوازند و بعضی گویند از قسم مزامیر است که سازهای نی باشد و بعضی صدا وآواز ساز نی را عجب ر...
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مراغه ، در شمال باختری شهرستان واقع است . از شمال به بخش دهخوارقان ، از جنوب و باختر ...
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش دهستان دیزجرود از شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مراغه به دهخوارقان . ناحیه ای ...
ای عجب . [ اَ / اِ ع َ ج َ ] (صوت مرکب ) برای اظهار تعجب و شگفتی بکار رود. ای شگفتا! ای شگفت : شرم چرا داشت باید ای عجب او راز آن کرم و ...
عجب گل محله کوچکی درتهران نزدیک قلعه عزیزیه/افرادی که در آنجا متولد شده اند به این نام خوانده میشوند
قاسم عجب . [ س ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) داروغه ٔ شهر اخسی در عهد سلطان ظهیرالدین محمد بابر و میرزا جهانگیر بود. (حبیب السیر ج 4 ص 261، 264).
عجب آمدن . [ ع َ ج َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به شگفت آمدن . تعجب کردن . به شگفت ماندن : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که به کاخ ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.