اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عجز

نویسه گردانی: ʽJZ
عجز. [ ع َ ] (ع مص ) ناتوان گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناتوانی . توانا نبودن . ناتوان بودن :
بباید مرا شد به آوارگی
نهادن به خود عجز و بیچارگی .

فردوسی (ملحقات شاهنامه داستان جمشید، ص 35).


در همه چیزها که بینی هست
خلق را عجز و خواجه را اعجاز.

فرخی .


دمنه گفت ای برادر ضعف رأی و عجز من بنگر، عجز پیری و ضعف آن . (کلیله و دمنه ).
بودم از عجزچون خران در گل
بر جهان اسب تاختم چون برق .

خاقانی .


گر ترا آنجا کشد نبود عجب
منگر اندر عجز بنگر در طلب .

مولوی .


یاران نهایت عجز او بدانستند سفره پیش آوردند. (گلستان ).
روی بر خاک عجز میگویم
هر سحرگه که باد می آید.

سعدی (گلستان ).


|| ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن . || غالب آمدن بر کسی در معاجزة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در اصطلاح معقول ضد قدرت است و بگفته ای عدم قدرت است از باب عدم ملکه . (از کشاف اصطلاحات ). || (اِ) شمشیر. (اقرب الموارد). || قبضه ٔ شمشیر. || بیماری است در سرین ستور.(منتهی الارب ) (آنندراج ). داء فی عَجُز الدابة. (اقرب الموارد). || پرنده ای است . (منتهی الارب )(آنندراج ). پرنده ای است آن را زمج گویند. (اقرب الموارد). || سرین . (منتهی الارب ). و بدین معنی به کسر و ضم اول هم آمده است . (منتهی الارب ). || بن هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وبضم و کسر اول نیز آمده است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عجز. [ ع َ ج ُ / ج ِ ] (ع اِ) سرین و بن هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در اصطلاح عروضیان و شعراء آخر کلمه از بیت یا فقره را گویند که...
عجز. [ ع َ ج َ / ع ُ ] (ع مص ) کلان و بزرگ سرین گردیدن زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عجز. [ ع ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ عجوز.
عجز. [ ع ُ ج ُ ] (اِخ ) دهی است به حضرموت . (معجم البلدان ).
عجز آوردن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) درماندگی نمودن . ناتوانی کردن . ناتوان بودن : ما عشق ترا به یادگار آوردیم بر خاک تو عجز و افتقار آوردیم ...
عجز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) ناتوان بودن . عاجز بودن . توانا نبودن .
عجز و لابه . [ ع َ زُ ب َ / ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )تضرع . زاری و ناله و فریاد. گریه و زاری . || خواهش و تمنا. رجوع به عجز و رجوع به ل...
عاجز. [ ج ِ ] (ع ص ) سست و ناتوان . ج ،عواجز و عجزة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). درمانده . ج ، عاجزون . (مهذب الاسماء) : روستائی ز...
اجذ. [ اَ ج َذذ ] (ع ص ) بریده .
عاجز شدن . [ ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درماندن . فروماندن : بفعل نکو جمله عاجز شدندفرومایه دیوان ز پر مایه جم . ناصرخسرو.نبینی که چون گربه عا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.