اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عجم

نویسه گردانی: ʽJM
عجم . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) خلاف عرب . (اقرب الموارد). غیر عرب از مردم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ایران و توران و مردم غیر عرب را نیز عجم گویند. (غیاث اللغات ). || مردم ایران . ایرانی :
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم .

فردوسی .


مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و بر جان میر بارخدای عجم .

منوچهری .


مرد را چون هنر بباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم .

سنایی .


تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بود بدین قرار بماند.(کلیله و دمنه ).
تو کعبه ٔ عجم شده او کعبه ٔ عرب
او و تو هر دو قبله ٔ انسی و جان شده .

خاقانی .


غم ترکان عجم کان همه ترک ختنند
نخورم چون دل شادان به خراسان مانم .

خاقانی .


همه ملک عجم خزانه ٔ من
در عرب ماند خیلخانه ٔ من .

نظامی .


یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی (ص ) فرستاد. (گلستان ).
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم .

سعدی (بوستان ).


چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم .

سعدی (بوستان ).


|| (ع اِ) هسته ٔ خرما و انگور و مانند آن ، عجمة یکی آن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). اشتران خرد. (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
بارانی عجم . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش نقده ٔ شهرستان ارومیه که در 12500 گزی شمال خاوری نقده و یک هزارگزی باختر شوسه...
قطیعه ٔعجم . [ ق َ ع َ ی ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگی است در بغداد که میان باب الحلبه و باب الازج و ریان واقع است و دارای بازارهاست و گوئ...
شاید برگردان واژه هخامنش از زبان لاتین "achaemenid عچمنید" باشد. عجم (Ajam-Ajaam- Hajam) در زبان فارسی و در بیشتر زبانهای آسیایی مانند زبان هندی، زبا...
چل گزی عجم . [چ ِ گ َ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای ناحیه ٔ شبانکاره ٔ بلوک دشتستان فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
چهل زرعی عجم . [ چ ِ هَِ زَ ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر، در 42هزارگزی شمال باختر برازجان و 5هزارگ...
عرب و عجم باز. [ ع َ رَ ب ُ ع َ ج َ ] (نف مرکب ) همان رسن باز است که دارباز نیز گویند، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است . (از آنندراج ...
چشمه ٔ عراق عجم . [ چ َ م َ ی ِ ع ِ ق ِ ع َج َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال نویسد: چشمه ای است درعراق عجم که چون در ولایتی ملخ آید دو مرد که...
عاجم . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) واحد عواجم که بمعنی دندانهاست . (از منتهی الارب ). در اقرب الموارد مفرد عواجم ، عاجمة آمده است .
آجم . [ ج ِ ] (ع ص ) زده شده ٔ از طعامی .
اجم . [ اَ ج َ ] (ع اِ) نیستانها و بیشه ٔ شیر که مکمن شیران باشد. (شعوری از محمودی ). انبوههای درختان : قلعه خالی کند از خصم زبردست به تیره...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.