اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عداب

نویسه گردانی: ʽDʼB
عداب . [ ع َ ] (ع اِ) ریگ تنگ گسترده برابر یا طرف تنک از ریگ که بزمین درشت و هموار رسیده باشد. واحد و جمعدر وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ما استرق من الرمل . (اقرب الموارد). و قیل جانبه الذی یرق و یلی الجدد من الارض . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
اداب . [ اُ ] (ع اِ) ذکر. (مهذب الاسماء).
اداب . [ اُدْ دا ] (ع اِ) سوسن . (مهذب الاسماء).
آداب . (ع اِ) ج ِ اَدَب . رسوم : نصر احمد سامانی ... سخت نیکو برآمد و بر همه ٔ آداب ملوک سوار شد. (تاریخ بیهقی ). گفت [ دزدی ] میخواهم ... آد...
مجموعه ای از نمودهای بیرونی و قوانین رسمی برخاسته از فرهنگ در میان هر گروه یا جامعه در موضوعات گوناگون که از دید بیش تر مردم یک جامعه رعایت آنها هنجار...
ادأب . [ اَ ءَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دأب : مارأیت رجلاًادأب سواکاً و هو صائم من عمر. (الکنی للدولابی ).
ادعب . [ اَ ع َ ] (ع ص ) گول . احمق .
ادآب . [ اِدْ ] (ع مص ) اِدآب در عمل ؛ مانده شدن از کار. || رنج دیدن . || در رنج انداختن . رنجانیدن . || مانده کردن . مانده گردانیدن . ا...
خوش آداب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) رسم و آداب دان . مؤدب . خوش رفتار. (یادداشت مؤلف ).
آداب البحث . [ بُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) صناعت نظری که آدمی را بکیفیت مناظره و شرائط آن آشنا سازد تا در بحث و الزام و غلبه ٔ بر خصم خطا نکند...
این دو واژه عربی و هر دو به یک معنی است و آریایی جایگزین، این است: ویمهان vimehân (مانوی) **** فانکو آدینات 09163657861
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.