عداد
نویسه گردانی:
ʽDʼD
عداد. [ ع ِ ] (ع اِ) همتا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || حریف . القرن . یقال ؛ هو عدادک ای قرنک . || بخشش . || اثری از دیوانگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هنگام مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بانگ کمان .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) پیدا شدن اثر درد گزندگی از مار بعد از سالی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) درد مطلقا. (اقرب الموارد) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
آداد. (ع اِ) ج ِ اَدّ و اِدّ و اِدّه .
اداد. [ اَدْ دا ] (اِ) ۞ در لغت بربری ، نام گیاهی است که بعربی اشخیص گویند. در لغت بربرهمزه ٔ کلمه اصلی است . رجوع به اشخیص شود. شوک ال...
عدعد. [ ع َ ع َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان استر را زجر کنند. (منتهی الارب ). || آواز سنگخوار. (قطرالمحیط).
ادعد. [ اَ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ دَعْد.
اداد آپلووددین . [ اَ وِدْ دی ] (اِخ ) مردی که تخت بابل را غصب کرد و بپادشاهی رسید. وی از پادشاه آسور یاری طلبید و دختر خود را به او داد. ر...