عدی
نویسه گردانی:
ʽDY
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از لخم از قحطانیه اند. (از اعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
آدی . [ دا ] (ع ن تف ) امانت گذارنده تر. راست معامله تر.
ادی . [ ] (اِخ ) طرسوسی . از اطباء دوره ٔ فترت بین ابقراط و جالینوس است . رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 شود.
آدی (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
ادی . [ اَ دی ی ] (ع ص ) آوند خرد. خیک خرد. یا آوند میانه . خیک میانه . || مرد سبک و چالاک . || مال اندک . || ثوب ادی ؛ جامه ٔ فراخ .یدی ...
ادی .[ اُ دی ی ] (ع مص ) ستبر شدن شیر تا جغرات گردد. (تاج المصادر بیهقی ). بسته شدن شیر یا ماست . (زوزنی ). غلیظ شدن شیر. || بسیار شدن چیزی...
ادی . [ اَدْی ْ ] (ع مص ) اَدْو. فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
ادی . [ اَدْ دا ] (اِخ )از اعلام مردان عربست از جمله نام پدر مالک تابعی .
ادی . [ اُ دَی ی ] (اِخ ) نام جد معاذبن جبل .
ادی . [ ] (اِخ ) طرسوسی . از اطباء دوره ٔ فترت بین ابقراط و جالینوس است . رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 شود.
ادی ژه . [ اِدْ دی ژِ ] (اِخ ) نام قلعه ای به آتّیک (اطیقی ). (ایران باستان ص 2605).