عدی
نویسه گردانی:
ʽDY
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن زیدبن حمادبن زید. از تمیم شاعر و از دهاة جاهلی است وی قروی و از مردم حیره بود مردی فصیح بود عربی و فارسی نیکو میدانست در تیراندازی ماهر بود بازی صرلجان که از بازیهای عجمان بود نیک می دانست ، وی اولین کسی است در دیوان کسری به عربی نوشت . کسری وی را از خواص خود گردانید و او را مترجم خود قرار داد. پس از مرگ کسری در عهد پسرش بدان سمت باقی ماند و منزلتی رفیعیافت پسر انوشیروان او را با هدایائی نزد ملک روم فرستاد وی شهریاری شام را بدید و مدتی به دمشق بماند.سپس با هدایای قیصر به مدائن باز گشت و با دخت نعمان بن المنذر ازدواج کرد در اثر سعایت دشمنان به زندان نعمان پدر زن خود بیفتاد. و در همان زندان در حدود سال 35 قبل از هجرت به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
آدی . [ دا ] (ع ن تف ) امانت گذارنده تر. راست معامله تر.
ادی . [ ] (اِخ ) طرسوسی . از اطباء دوره ٔ فترت بین ابقراط و جالینوس است . رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 شود.
آدی (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
ادی . [ اَ دی ی ] (ع ص ) آوند خرد. خیک خرد. یا آوند میانه . خیک میانه . || مرد سبک و چالاک . || مال اندک . || ثوب ادی ؛ جامه ٔ فراخ .یدی ...
ادی .[ اُ دی ی ] (ع مص ) ستبر شدن شیر تا جغرات گردد. (تاج المصادر بیهقی ). بسته شدن شیر یا ماست . (زوزنی ). غلیظ شدن شیر. || بسیار شدن چیزی...
ادی . [ اَدْی ْ ] (ع مص ) اَدْو. فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
ادی . [ اَدْ دا ] (اِخ )از اعلام مردان عربست از جمله نام پدر مالک تابعی .
ادی . [ اُ دَی ی ] (اِخ ) نام جد معاذبن جبل .
ادی . [ ] (اِخ ) طرسوسی . از اطباء دوره ٔ فترت بین ابقراط و جالینوس است . رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 شود.
ادی ژه . [ اِدْ دی ژِ ] (اِخ ) نام قلعه ای به آتّیک (اطیقی ). (ایران باستان ص 2605).