اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عذر

نویسه گردانی: ʽḎR
عذر. [ ع َ ] (ع مص ) بسیار عیب گردیدن . || بسیار گناه گردیدن . || افسار نهادن اسب را. || ختنه کردن کودک را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از قطرالمحیط). || غالب شدن کسی را خون . || بهانه نمودن . (منتهی الارب ). || معذور داشتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بدرد آوردن کودک را. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابی عزر. [ ] (اِخ ) (پدر یاری ) نبیره ٔ منسّه . (قاموس کتاب مقدس ).
هفت آذر.[ هََ ذَ ] (اِخ ) هفت آتشکده ٔ معروف ایران قدیم : آذرمهر، آذرنوش ، آذربهرام ، آذرآیین ، آذرخرین ، آذربرزین ، آذرزردشت . (یادداشت مؤلف ). ...
به رنگ سرخ و زرد که درهم باشند ، سرخ چون آتش ...
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان شاهنامه ، و آن فرزند اسفندیار است که در جنگ زابل به دست زواره کشته شد : یکی مایه ور پور اسفندی...
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است . (از غیاث اللغات ). نام آتشکده ٔ دوم است از هفت آتشکده ٔ مغان و پارسیان باستان . (انجمن آرا) (از جه...
ماه آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام دبیر انوشیروان . (از فهرست ولف ). یکی از دبیران انوشیروان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سدیگر که ماه آذرش بود نا...
آذر رام . [ ذَ رِ ] (اِخ ) در بیت ذیل اگر تصحیفی راه نیافته باشد ظاهراً نام آتشکده ای بوده است : دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و ...
آذر خراد. [ ذَ رِ خ َرْرا ] (اِخ ) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمیخوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است : چنان دید در خواب کآتش پرست ...
جشن آذر. [ ج َ ن ِ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آذرجشن . آذرخُش . رجوع به آذرجشن و آذرخش در همین لغت نامه شود.
پور آزر. [ رِ زَ ] (اِخ ) مراد ابراهیم پیغمبر، پدر اسماعیل علیهما السلام است : چنین خواندم که پیش پور آزراز آتش نرگس و گل رست و ریحان . ناص...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.