اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عذراء

نویسه گردانی: ʽḎRʼʼ
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است :
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست .

نظامی .


مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78).
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی .

سعدی (بدایع).


کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیده ست روی عذرا را.

سعدی .


خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی .

سعدی .


|| نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخور...
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسة العذرائیة از آثار او است به دمشق . وی به سال 5...
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است به غوطه ٔ دمشق از اقلیم خولان و بدان مناره ای است و حجربن عدی الکندی بدانجا بقتل رسید و قبرش آنجاست . (از ...
پور عذراء. [ رِ ع َ ] (اِخ ) مراد عیسی بن مریم است . رجوع به عیسی شود. || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب انگوری .
وادی عذراء. [ ی ِ ع َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ سرسبزی است در سرقسطه ٔ اندلس که از باغها و اشجار زیبا احاطه شده است . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 191).
اصابع عذراء. [ اَ ب ِ ع ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصابعالعذاری شود.
اذراء. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . در خشم آوردن . (منتهی الارب ). اغضاب . || ترسانیدن . (منتهی الارب ). || حریص کردن به . حریص گردانیدن ک...
اذراء. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراء به ؛ مضطر کردن به . مُلجاء کردن به . ناچار و ناگزیر کردن از: اِذَّرَاءَه ُ الیه ؛ مضطر کرد آن را بسوی وی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ازراء. [ اِ ] (ع مص ) خشم گرفتن بر: ازری علیه . || عتاب کردن . (از منتهی الارب ). || عیب کردن : ازری باخیه . || عیبناک کردن . عیب بر کس...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.