اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرب

نویسه گردانی: ʽRB
عرب . [ ع ُ ] (اِخ ) عَرَب . مردم تازی شهرباش ، یا عام است خلاف عجم ، یؤنث . (منتهی الارب ). رجوع به عَرَب و عربستان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۱ ثانیه
عرب . [ ع ِ ] (ع اِ) گیاه بهمی خشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
عرب . [ ع َ رَ ] (ع مص ) شادمان گردیدن . || آماسیدن و ریمناک گردیدن . || باقی ماندن نشان زخم بعد به شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الار...
عرب . [ ع َ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی . (آنندراج ). عَرب . (منتهی الارب ). || فساد معده . || (ص ، اِ) آب صافی بسیار. (منتهی الارب ).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دسته ای از مردم خلاف عجم ، و مراداز عجم هر کسی است که غیر عرب باشد از فرس و ترک و فرنگ و جز آنها و لفظ عرب مؤنث ...
عرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار صافی .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از قطر المحیط).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) میرزا صالح بن سیدحسن موسوی حائری تهرانی مشهور به عرب و داماد. فقیه و از سوی علماء امامیه ٔ اوائل قرن چهارده بود. به...
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از طوائف فارس است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) از ایلات خمسه ٔ فارس است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) شعبه ای ازهفت لنگ بختیاری است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. کوهستانی و معتدل و 563 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات بنشن ، ...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.