عرص
نویسه گردانی:
ʽRṢ
عرص . [ ع َ رِ ] (ع مص ) پراکنده درخشیدن برق . (از منتهی الارب ). مضطرب شدن برق . (از اقرب الموارد). || نشاط و شادمانی نمودن . (از منتهی الارب ). فعال و بانشاط شدن . (از اقرب الموارد). نشاطی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بوی نم گرفتن خانه و گیاه . (از منتهی الارب ). تغییر یافتن بوی خانه و گیاه از نمناکی . (از اقرب الموارد). دم گرفتن خانه از نم . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: راونگ rāvang (اوستایی: ravangh)***فانکو آدینات 09163657861
ابن عرس . [ اِ ن ُ ع ِ ] (ع اِمرکب ) جانوری بَرّی شبیه بموش ، سر و پاهای آن بزرگتر و درازتر از آن ، موی دُمش افشان و در مصر بخانه ها الفت گی...
ارث بر. [ اِ ب َ ] (نف مرکب ) ارث بَرَنده . وارث .
ارس بار. [ اَ رَ ] (اِخ ) نواحی اطراف رود ارس .
اُرس یا سرو کوهی، (نام علمی: Juniperus) سردهایست از ردهٔ ناژویان تیره سرویان که دربردارندهٔ بیش از ۵۰ گونهٔ متفاوت است و در سرتاسر نیمکرهٔ شمالی از ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ارس تین . [ اِ ت َ ] (اِخ ) ۞ کرسی ناحیه ٔ رَن سفلی ، در کنار ایل ، دارای 5649 تن سکنه . ناحیه ٔ مزبور شامل 4 کانتن و 50 کمون و 66895 تن سکن...
ارس دات . [ اُ رُ ] (اِخ ) ۞ یک تن خارجی از سپاهیان اسکندر که بر او طغیان کرد و اسکندر با تیر او را از پای درآورد. (ایران باستان صص 1764-1...
ارس کنار. [ اَ رَ ک ِ ] (اِخ ) خرّه ای از ماکو.