اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرض

نویسه گردانی: ʽRḌ
عرض . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر شهر «فاس » ۞ در المغرب . (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
عرض . [ ع ُ ] (ع اِ) بن کوه . (منتهی الارب ). دامنه ٔ کوه . (از اقرب الموارد). || روی کوه . || کرانه . (منتهی الارب ).جانب . (اقرب الموارد)...
عرض . [ ع َ] (اِخ ) شهری است به شام . (منتهی الارب ). شهرکی است در بیابان شام که اکنون از اعمال حلب است . و آن بین تدمر و الرصافة الهشام...
عرض . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) گوشه ٔ چشم . گویند: نظر اًلیه من عرض ؛ نگریست به وی از گوشه ٔ چشم . (از منتهی الارب ). || نوعی سیر و حرکت که در اسب ...
هم عرض . [ هََ ع َ ] (ص مرکب ) دو چیز که دارای پهنای برابر باشند: دو پارچه ٔ هم عرض . || برابر. مساوی .
مرکب است از :کم و عرض . یعنی کم بر ( بر و درازی)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عرض وار. [ ع َ رَ ] (ق مرکب ) مانند عَرَض : وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوندچیزند یا نه چیز عرض واربگذرند.ناصرخسرو.
روز عرض . [ زِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز سان . رجوع به عرض و سان شود. || روز قیامت : پس بود ظلمات بعض فوق بعض نی خرد یار و نه د...
هتک عرض . [ هََ ک ِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بر باد دادن آبرو و عرض کسی . هتک حرمت .
عرض بیگی . [ ع َ ب َ ] (اِمرکب ) کسی که سؤال و حاجات مردم را به عرض پادشاه رساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۰ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.