 
        
            عرق 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽRQ 
    
							
    
								
        عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی  است  از آن  بنی حنظلةبن  مالک بن  زید مناةبن  تمیم . (از معجم  البلدان ). رودباری  است  مربنی  حنظلةبن  مالک  را. (از منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  مدنی . [ ع َ ق ِ م َ دَ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) نام  بیماریی  است  که  به  فارسی  آن  را رشته  نامند و به  هندی  نارو گویند. (آنندراج ) (غیاث ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  مدینی . [ ع ِ ق ِ م َ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) رشته . (مهذب  الاسماء). پیوک . عرق  مدنی . رجوع  به  عرق  مدنی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کاشنی  عرق . [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) عرق  کاسنی . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  آوردن . [ ع َ رَ وَ دَ ] (مص  مرکب ) خارج  کردن  عرق  و خوی .مُعِّرق  شدن . مثلا" گویند آسپرین  عرق  میآورد. (از یادداشت  مرحوم  دهخدا) :  اندر ی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق الجبال . [ ع ِ قُل ْ ج ِ ] (ع  اِ مرکب ) قفر است .(تحفه ٔ حکیم  مؤمن ). مومیایی  است . (مخزن  الادویه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق الجبین . [ ع ِ رَ قُل ْ ج ِ ] (ع  اِ مرکب ) گویند «لقیت  منه  عرق  الجبین » وآن  مثلی  است  به  معنی  اینکه  در کار او به  اندازه ای  رنج  بردم  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  الحجر. [ ع ِ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع  اِ مرکب ) به  اصطلاح اکسیریان ، مقطر موی  سر انسان  است . (مخزن  الادویه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق الظبیة. [ ع ِ قُظْ ظُ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی  است  در سه  میلی  روحاء به  سوی  مدینه .و در آنجا مسجدی  است  از آن  پیامبر (ص ). و گویند آن  بین  مکه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق العروس . [ ع َ رَ قُل ْ ع َ ] (ع  اِ مرکب ) طلق  است ، که  آن  سنگی  است  براق . (از مخزن  الادویه ) (از تحفه ٔ حکیم  مؤمن ). کوکب  الارض . رجوع ...