اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرق چین

نویسه گردانی: ʽRQ CYN
عرق چین . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عرقچین . عرق چیننده . آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند :
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم .

حافظ.


|| نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان ). نوعی از کلاه که در زیر دستار پوشند. (غیاث اللغات ). در قوسی طاقه که زیرکلاه و دستار پوشند. (آنندراج ). نوعی از کلاه نازک که نوعاً در زیر کلاه بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه و رکن گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند. (فرهنگ فارسی معین ). کلاهی از جامه ٔ تنک که پیش از این کسبه و آخوندها زیر کلاه یا عمامه می پوشیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرقیة. عراقیة. طاقیة. شب کلاه . کله پوش . نوعی کلاه بی لبه از پارچه ٔ نازک یا بافته که فقط قسمتی از فرق سر را پوشاند :
زهی دولت زهی طالع زهی بخت
که شب پوش و عرقچین تو دارد.

عبید (از آنندراج ).


منه واعظ دگر زینگونه دستار کلان بر سر
که آخر چون عرقچین در ته دستار میمانی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


عرقچین نمی دوزد آن گلعذار
که شاخ گلش می فشاند به بار.

میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).


کلاه و عرقچین و مسحی و موزه
چو ارواح بگزیده دوری ز قالب .

نظام قاری .


ز بهر عرقچین واعظ از این پیش
شدندی برهنه سران جمله تائب .

نظام قاری .


صد عرقچین فدای طاقیه باد
هیچ از قالبش نیاید یاد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 55).


- امثال :
سر کچل وعرقچین !؛ نظیر وسمه بر ابروی کور. (امثال و حکم دهخدا).
|| قطیفه و هر چیز که بدان عرق پاک کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رومال . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عرقچین دوز. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرقچین دوزنده . دوزنده ٔ عرقچین . آنکه حرفه ٔ او دوختن عرقچین و شبکلاه باشد. رجوع به عرقچین شود.
عرقچین دوزی . [ ع َ رَ] (حامص مرکب ) شغل و حرفه ٔ عرقچین دوز. || (اِ مرکب ) محل دوختن عرقچین . رجوع به عرقچین شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.