 
        
            عرمان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽRMAN 
    
							
    
								
        عرمان . [ع َرْ رَ ] (ع  ص ) از قرای  صرخد است ، که  آن  از عمل  حَوران ، از اعمال  دمشق  بوده  است . (از معجم  البلدان ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عرمان . [ ع ُ ] (ع  ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد). رجوع  به  أعرم  شود.  || ج ِ عَرم . (منتهی  الارب ). رجوع  به  عرم  شود.  ||...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرمان . [ ع َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای  است . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سازگاری، هماهنگی، همکاری، همدلی (دری) میسرا misrā (سغدی: میثره mişra)***فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .-  آرمان  خوردن  ؛ حسرت  بردن . ||  آرزو. اَمَل  : هر حوائج  را که  بودش  آرمان راست  کر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آرمان . (اِخ ) نامی  از نامهای  مردان  : چو کردوی  شاپور و چون  اندیان سپهدار ارمینیه  وْ آرمان نشستند با شاه  ایران  برازبزرگان  فرزانه ٔ رزم ساز.فرد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارمان . [ اَ ] (اِ)  ۞  آرزو. (جهانگیری ) (برهان ). اَمَل   ۞ .  ||  حسرت . (جهانگیری ) (برهان ) (اوبهی ): ارمان  حسرت  خوردن  بود. (صحاح  الفرس ).  |...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارمان . [ اَ ] (اِ) نوعی  از دارو باشد که  بوی  آن  ببوی  قرفه  ماند و بیخ  دندان  را سخت  کند. (برهان ). و رجوع  به  ارمال  و ارماک  و ارمالک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارمان . [ اِ ] (اِ) هر چیز که  آن  بعاریت  باشد. (برهان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارمان . [ اِ ] (اِخ )  ۞  یکی  از خاورشناسان  كه  به  اسلوب  علمی  در باب  مصر و زندگانی  مصریان  تصنیفی  کرده  است   ۞  و مساعی  او و مَسپِروموجب  تر...