عز
نویسه گردانی:
ʽZ
عز. [ ع ِزز ] (اِخ ) قلعه ای است به روستای بردعة. (منتهی الارب ). قلعه ای است در رستاق بردعة از نواحی اَران . (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عز المقدسی .[ ع ِزْ زُل ْ م َ دِ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن علی بن ابی العز بکری تیمی قرشی بغدادی مقدسی . قاضی و فقیه دمشق در قرن هشتم و نهم هجر...
عز من قائل . [ ع َزْ زَ م ِ ءِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: فعل عزّ + حرف جر من + قائل ) گرامی است گوینده . عزیز و ارجمند است آنکه گفته ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
(اوستایی) خواستن، اراده ـ میل کردن، گرایش داشتن، آرزو داشتن
عاز.[ زز ] (ع ص ، اِ) کوه طویل و دراز. (منتهی الارب ).
عض .[ ع َض ض ] (ع مص ) گَزیدن . (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). به دندان گزیدن . (غیاث اللغات ). به دندان گرفتن . (المصادر زوزنی ...
عض . [ ع َض ض ] (ع اِ) گزیدگی دندان . (ناظم الاطباء). || سختی ، گویند: عض الزمان یا عض الحرب ؛ یعنی سختی روزگار یا سختی جنگ . و آن را عظ ...
عض . [ ع ِض ض ] (ع ص ، اِ) بدخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فصیح سخنور و زشت . (منتهی الارب ). بلیغ منکر و زیرک . (از تاج العروس )...
عض . [ ع ُض ض ] (ع اِ) خمیر که شتر را بدان خورش دهند. (منتهی الارب ). عجین که شترآن را تعلیف کند. (از اقرب الموارد). || سپست . (منتهی ال...
عظ. [ ع َظظ ] (ع مص ) سختی رسانیدن حرب کسی را. (از منتهی الارب ): عظّته الحرب ؛ مانند عَض ّ است ، و گویند عض ، در مورد گزیدن و زیان رساندن به...