عزو
نویسه گردانی:
ʽZW
عزو. [ ع َزْوْ ] (ع مص ) نسبت کردن به چیزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نسبت دادن به کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به کسی بازخواندن . (تاج المصادر بیهقی ). || نسبت پذیرفتن . (از ناظم الاطباء). منتسب شدن به کسی ، براست یا به دروغ . (از اقرب الموارد). || شکیبائی کردن بر مصیبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به عَزاء شود.
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عز و لابه . [ ع ِزْ زُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عجز و لابه . عز و جز. (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به عز و جز شود.
هفت عضو. [ هََع ُض ْوْ ] (اِ مرکب ) هفت اندام . هفت اعضا : گفتم که هفت عضو کدام است تَنْت راگفتا دو پهلو است و دو پا و دو دست و سر. ناصرخسرو.پ...
جستن عضو. [ ج َ ت َ ن ِ ع ُض ْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اختلاج . پریدن اعضاء.
شاهور. (اِخ ) دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 60 تن سکنه/شاهور عضو.شهروند شاهوری . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات است . (از فره...
دریای آزوو. [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) ۞ دریای آزف . (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 582). رجوع به دریای آزف در ردیف خود شود.