اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسل

نویسه گردانی: ʽSL
عسل . [ ع َ س َ ] (ع اِ) انگبین . (منتهی الارب ) (دهار). شهد. (غیاث اللغات ). لعاب زنبور عسل ، مذکر و مؤنث آید و تذکیر آن بیشتر است . (از اقرب الموارد). شَوب . تصغیر آن عُسَیلة است . (دهار). أری . طِرم . مجاج النحل . ج ، أعسال ، عسل [ ع ُ / ع ُ س ُ ]، عُسلان ، عُسول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بپارسی انگبین و به هندوی ناکهو و مده هم گویند. و آن گرم و خشک است در دو درجه و لطیف است و امعاء را بشوید و بزداید و بادها را تحلیل کند. و در او حدتی است که بواسطه ٔ آن شکم براند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). بهترین آن صاف مایل بسرخی و قوام دار است که با اندک حدت و خوش طعمی و بی موم باشد و بعد از آن سفید، و زبون ترین او سبز و سیاه و خشک و تلخ و کهنه است که زیاده بر دو سال مانده باشد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مایع کم وبیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمعآوری نوش ۞ گلها در کندو بمنظور تغذیه ٔ افراد کندو تهیه میکنند. معمولاً عسل بوسیله ٔ زنبوران ماده ٔ عقیمی که کارگر نامیده میشوند از شیره ٔ گلها و برگها و دم برگهای نباتات جمعآوری میشود. زنبور کارگر شیره ٔ گیاهان را وارد دهانش کرده با آب دهان مخلوط میسازد و فرومیبرد و آن وارد محفظه ای بنام کیسه ٔ عسل که در شکمش قرار دارد، میگردد. قسمتی از این شیره ٔ گیاهی وارد روده ٔ زنبور شده به مصرف تغذیه ٔ خود زنبور میرسد و قسمت دیگر هم با انقباض کیسه ٔ عسل دوباره به دهان زنبور برمیگردد و زنبور آن را در حجره های خالی کندو که بهمین منظور ساخته است خالی میکند. این عسل بسیار رقیق است لیکن بر اثر حرارت کندو و مجاورت با هوا غلیظ میشود، و بعلاوه اختلاط آب دهان زنبور با شیره ٔ گل تغییرات شیمیائی در آن میدهد. این فعل وانفعالات هنوز کاملاً شناخته نشده است . پس از آنکه عسل در حجرات مسدسی شکل کندو حالت طبیعی بخود گرفت زنبور کارگر روی آن را ازیک طبقه موم می پوشاند. عسل بزحمت به دست می آید و فقط کوشش و پشت کار زنبوران کارگر است که موجب جمعآوری آن در مدتی بالنسبه کوتاه میشود. برای تهیه ٔ یک کیلوگرم عسل یک زنبور باید روی 2میلیون گل اقاقیا یا 5میلیون گل اسپرس بنشیند و 180هزار مرتبه کیسه ٔ عسل خودرا پر و خالی کند. (فرهنگ فارسی معین ) :
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر ازمنج .

منجیک .


بگوش در سخن حجت ای پسر عسلست
جز از سخن نخورد کس ز راه گوش عسل .

ناصرخسرو.


شهد کز حلق بگذرد زهر است
نام آن زهر پس عسل منهید.

خاقانی .


چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
زآن لب که آتش است و عسل میدهدبرت .

خاقانی .


آخر نامه نام تاج کنم
که عسل باشد آخر انهار.

خاقانی .


شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسل است آب دهانت ؟

سعدی .


باز بر خمره دوشاب زن و روغن خوش
آن زمان دست بسوی عسل و چربه درآر.

بسحاق .


جَث ّ؛ عسل که دارای شکافتگی باشد و موم و خاشاک و پرهای زنبور و ابدان زنبور در آن بود. خافة؛ خریطه ای که در آن عسل نهند. (از منتهی الارب ).
- امثال :
عسل گوئی ، دهان شیرین نگردد ، نظیر: از حلوا گفتن دهان کسی شیرین نشود. (فرهنگ عوام ). و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
عسل نیست که انگشتش بزنند؛ این زن یا این دختر آنقدر هم سست عنصر نیست که کسی بتواند دامن شرافتش را لکه دار کند. (فرهنگ عوام ).
عسل نیست که انگشت کنند ؛ چرا نمی گذارید بدانجا برود. (امثال و حکم دهخدا).
هرکه کاوش عسل کند انگشتی لیسد (جامع التمثیل )، نظیر: هرکه گل کند گل خورد. (امثال و حکم دهخدا).
عسل در باغ هست و غوره هم هست
زلیخا هست و جان و جان کوره هم هست .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


زنش گفت بازی کنان شوی را
عسل تلخ باشد ترشروی را .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


- زنبوربی عسل ؛ زنبور که عسل ندهد : یکی راگفتند عالم بی عمل به چه ماند، گفت به زنبور بی عسل . (گلستان سعدی ).
- زنبور عسل ؛ منج . منج انگبین . منگ انگبین . زنبور انگبین . نحل . ذباب . (از منتهی الارب ). حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است و از روی رنگشان تمیز داده میشوند. و از فواید آن تهیه ٔ عسل و موم است . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زنبور شود :
از خانه ٔ مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش .

خاقانی .


جَحل ؛ مهتر زنبوران عسل . (منتهی الارب ).
- ماه عسل ۞ ؛ در تداول امروز، آن یک ماه است که عروس و داماد بلافاصله پس از ازدواج به مسافرت روند و بگردش و تفریح پردازند، و آن از آداب و رسوم ممالک غربی است . (از فرهنگ فارسی معین ).
|| شبنم و تری اندک که بر شکوفه و جز آن گرد آید و زنبور عسل برگیرد، و آن بخاری است که برآید و در جوّ آسمان پخته گردد و مستحیل و درشت و سطبر گردد و عسل شده فروافتد، و گاهی در حقیقت انگبین گردیده و مردم برگیرند و بخورند و آن را ترنجبین و شیرخشت گویند. (منتهی الارب ). || طبرزد و شیره ٔ قند و شیره ٔ نبات . (مخزن الادویة). || نی بوریا، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بوریا شود. || غوزه ٔ آب روان و خط آن . (منتهی الارب ). حباب آب آنگاه که حرکت میکند. (از اقرب الموارد). ژاله . || ذکر جمیل و طیب ثناء. (منتهی الارب ). ثنای نیکو بر شخص .(از اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ تیزرو. عَسْل . و رجوع به عَسْل شود. || دوشاب خرمای تر. (منتهی الارب ). صقر و دوشاب رطب . (از اقرب الموارد). || صیغ عرفط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
نوروز اصل . [ ن َ / نُو زِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در موسیقی ، یکی از آوازهای شش گانه ٔ قدما. این آواز با عراق ، زیرافکند، اصفهان و حسینی من...
اصل الاذن . [ اَ لُل ْ اُ ذُ ] (ع اِ مرکب ) ۞ غده ٔ خلف اذن . غده ٔ پشت گوش .
اصل الباب . [اَ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) اساس کار. ریشه و پایه ٔ هر کار. منشاء و سرچشمه ٔ هر امر : ونیز فرمود که چون سررشته و اصل الباب آن نگاه ...
اصل الذرة. [ اَ لُذْ ذُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) بیخ غله جوار ۞ مخدر است . رجوع به الفاظ الادویه ، و ذرت شود.
اصل السوس . [ اَ لُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) ۞ بیخ سوس است که بفارسی بیخ مهک و بهندی ملتهی و در بنگاله جیتهی مد نامند. (از مخزن الادویه ) (آ...
اصل اللوف . [ اَ لُل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بیخ پیلگوش ، طبیعت آن گرم در درجه ٔ سوم . (از الفاظ الادویه ). دیودماقونیطس خوانند و آن بیخ فیلجوش ا...
اصل النیل . [ اَ لُن ْ نی ] (ع اِ مرکب ) بیخ حب النیل . رجوع به الفاظ الادویه شود.
اصل الشعر. [ اَ لُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) پیازک . (یادداشت مؤلف ).
اصل الغرب . [ اَ لُل ْ غ َ ] (ع اِ مرکب ) بیخ غرب . (از الفاظ الادویه ). رجوع به غرب شود.
اصل القصب . [ اَ لُل ْ ق َ ص َ ] (ع اِ مرکب ) بپارسی بیخ نی خوانند و در وی قوه ٔ جاذبه هست و اگر بکوبند و بر عضوی که آهن در وی باشد ضماد کن...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۷ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۶/۰۳/۰۹
0
0

زیباترین نام دخترانه


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.