اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسل

نویسه گردانی: ʽSL
عسل . [ ع َ ] (ع مص ) خوردنی ساختن به انگبین . (از منتهی الارب ). آمیختن طعام به انگبین . (از ناظم الاطباء). انگبین در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار): عسل الطعام َ؛ طعام را ساخت و آن را با عسل مخلوط کرد. (از اقرب الموارد). || توشه دادن کسی را به انگبین . (از منتهی الارب ). کسی را انگبین دادن . (المصادر زوزنی ): عسل القوم َ؛ آنان را با عسل توشه داد و عسل بدانها خورانید. (از اقرب الموارد). || خوش ستودن . (از منتهی الارب ). ثنای نیکو کردن کسی را. || محبوب کردن نزد مردم : عسل اﷲ فلاناً؛ خداوند فلان را نزد مردم محبوب کرد. (از اقرب الموارد). عَسَل . و رجوع به عسل شود. || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). مجامعت کردن . (از ناظم الاطباء). || پریشان دویدن و سر جنبانیدن و پویه دویدن گرگ و اسب و مردم . (از منتهی الارب ). پویه دویدن . (دهار). پوئیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مضطرب گشتن گرگ یا اسب در دویدن ، و حرکت دادن سر خود را. (از اقرب الموارد).عَسَلان . و رجوع به عسلان شود. || مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. (از منتهی الارب ). عَسَلان . و رجوع به عسلان شود. || شتابی نمودن : عسل الدلیل ُ بالمفازة؛ راهنما در بیابان شتابی نمود. (ازمنتهی الارب ). و رجوع به عَسَل شود. || سخت جنبیدن نیزه . (از ناظم الاطباء): عسل الرمح ؛ جنبیدن و اهتزاز آن نیزه سخت شد و مضطرب گشت . (از اقرب الموارد). عُسول . عَسَلان . و رجوع به عسول و عسلان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اصل کبر. [ اَ ل ِ ک َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الکبر و کَبَر شود.
اصل حیا. [ اَ ل ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان ابوالحیا. کذا فی القنیة. (مؤید الفضلا).
اصل ذرت . [ اَ ل ِ ذُرْ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الذرة شود.
اصل زاده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) زاده ٔ نجیب و با شرافت و اصالت . (ناظم الاطباء).
اصل سوس . [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل السوس و سوس شود.
اصل غرب . [ اَ ل ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الغرب و غرب شود.
اصل المر. [ اَ لُل ْ م ُرر ] (ع اِ مرکب ) بیخ مُر. (از الفاظ الادویه ).
اصل اذن . [ اَ ل ِ اُ ذُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الاذن شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گلقند اصل . [ گ ُ ق َ دِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلشکر که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش . (الفاظ الادویه ). رجوع به گلقند آفتابی ...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۷ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.