عصل
نویسه گردانی:
ʽṢL
عصل . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عِصل . ج ، أعصال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عِصل شود. || گیاه دفلی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرزهره و دفلی . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) کژی و التواء درهر چیز. (از اقرب الموارد). کجی با صلابت . || کژی است در بن دم اسب که تا گوشت بالای ران رسیده باشد. (منتهی الارب ). خمیدگی و کژی در عسیب دم اسب که به کادة و فائله ٔ او برسد. (از اقرب الموارد). از عیوب سرشتی در اسب است و آن پیچش بن دم است آنچنانکه داخل آن که مویی ندارد آشکار شود. و بیش از آن را «کشف » گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 26). || کژی دندان و ساق . || (اِ) درختی است که به خوردن آن شتر را شکم روان شود. (منتهی الارب ). || رمل و ریگ کج و پیچیده . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عثل . [ ع ُ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ عَثول . رجوع به عثول شود.
عسل . [ ع َ س َ ] (ع اِ) انگبین . (منتهی الارب ) (دهار). شهد. (غیاث اللغات ). لعاب زنبور عسل ، مذکر و مؤنث آید و تذکیر آن بیشتر است . (از اقرب ...
عسل . [ ع َ ] (ع مص ) خوردنی ساختن به انگبین . (از منتهی الارب ). آمیختن طعام به انگبین . (از ناظم الاطباء). انگبین در طعام کردن . (تاج ال...
عسل . [ ع َ ] (ع ص ) ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء). ناقه ٔ سریع. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) هلاکی و نگونساری : عسلاً له ؛ نگونساری و هلاکی ...
عسل . [ ع َ س َ ] (ع مص ) چشیدن . (از منتهی الارب ): عسل من طعامه ؛ از طعام خود چشید. (از اقرب الموارد). || دوست نمودن کسی را پیش مردم . (...
عسل . [ ع َ س ِ ] (ع ص ) سخت زننده و سبک دست . (منتهی الارب ). شخص شدیدالضرب ، که دست او هنگام زدن بسرعت بازگردد. (از اقرب الموارد).
عسل . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) هو عسل مال ؛ یعنی او مقابل و برابر و قیم مال است .(منتهی الارب ). یعنی او خوب رعایت کننده است آن مال را. (از اقر...
عسل . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَسَل .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَسَل شود.
عسل . [ ع ُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاسِل . (منتهی الارب ). مردان صالح . واحد آن عاسل و عَسول . (از اقرب الموارد). رجوع به عاسل شود. || ج ِ عَ...
عسل . [ ع ُس ْ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاسِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاسل شود.