اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عصید

نویسه گردانی: ʽṢYD
عصید. [ ع ِص ْ ی َ ] (ع ص ) متهم به شر. (منتهی الارب ). || ابنه زده و مأبون ، یعنی آنکه علت مشایخ دارد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || (اِخ ) لقب حذیفةبن بدر، یا لقب حصن بن حذیفه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عصید. [ ع َ ] (ع ص ) چیز پیچیده شده . معصود. (از اقرب الموارد). و رجوع به عُصود شود.
اصید. [ اَص ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) کژگردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (بحر الجواهر) ۞ (مهذب الاسماء). المائل العنق . (اقرب الموارد)....
اصید. [ اَ ] (ع اِ) لغتی است در وصید که بمعنی فضای خانه است . (از قطر المحیط). صحن خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اسید.[ اُ س َی ْ ی ِ ] (ع ص مصغر) تصغیر اسود. بزرگوارک .
اسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ (از لاتینی ِاَسیدوس ۞ ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای ...
اسید. [ اُ س َی ْ ی ِ ] (ع اِ) عَلَمی است از اعلام مردان .
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن ابی اسید الساعدی الانصاری . تابعی است . (تاج العروس ).
اسید. [ اُ س َ] (اِخ ) ابن ابی الجدعاء مشهور به عبداﷲ. صحابی است .و ابن ماکولا وی را متهم شمرده است . (تاج العروس ).
اسید. [ اُ س َ ] (اِخ ) ابن ابیناس . وی در زمره ٔ شعرای جاهلیت بود و ابتدا با اسلام مخالفت و کفار را به جنگ مسلمین تحریک میکرد. ولی در روز ف...
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن اخی رافعبن خدیج . تابعی است . ابن منده وی را متهم شمرده است . (تاج العروس ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.