اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عطش

نویسه گردانی: ʽṬŠ
عطش . [ ع َ طَ ] (اِخ ) (سوق الَ ...) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
آتش خواه . [ ت َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه ازخانه ٔ همسایه و مانند آن قبس و جذوه ای طلبد گیراندن هیمه یا ذغال و یا چراغ خویش را. قابس : ای...
آتش زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب ) تیز و تند زبان : سعدی آتش زبانم وز غمت سوزان چو شمعبا همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست .سعدی .
آتش زدن . [ ت َ زَدَ ] (مص مرکب ) آتش اندرزدن . سوزانیدن : بفرمود تا آتش اندرزدندهمه شهر توران بهم برزدند. فردوسی .- آتش زدن در مالی ؛ بگز...
آتش فروز. [ ت َ ف ُ ] (نف مرکب ) آتش افروز : پس آنگاه فرمود پرمایه شاه که بر چوب ریزند نفت سیاه بیامد دوصد مرد آتش فروزدمیدند و گفتی شب آمد بر...
آتش فشان . [ ت َ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) آن چیز یا آن کس که آتش افشاند.- طیاره ٔ آتش فشان ؛ کشتی که با آن نفت و آتش بدشمن می افکندند : مرک...
آتش کاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) فعل و عمل آتش کار.
آتش‌تهیه اصطلاح نظامی و عبارت است از انبوهی از آتش‌های ازقبل‌طراحی‌شده که در زمان معین برای پشتیبانی از تک در جنگ، اجرا می‌شود که در سال‌های جنگ تحمیل...
آتشِ تَهیّه: ( زبانزدِ نیروهایِ جنگی برایِ بمباران و تیراندازی (توپخانه) به نبردگاه هایِ دشمن، پیش از یورشِ بزرگ ) آتشِ همراه.
کُشتن آتش. خاموش کردن آتش یاشعله و جز آن. اطفاء آتش. نشاندن آتش. خوابانیدن آتش. خسبانیدن آتش. نابود کردن و از بین بردن آتش. راحت کردن چراغ و شمع. خسبا...
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۴ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.