عطیه . [ ع َ طی ی َ ] (ع اِ) عطیة. عطیت . جایزه . انعام . بخشش
: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص
307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ کلان ... که تو داری . (تاریخ بیهقی ص
314).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه .
سوزنی .
عقل با جان عطیه ٔ احدیست
جان با عقل زنده ٔ ابدیست .
نظامی .
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی ). استمناح ؛ عطیه خواستن . امتلاذ؛ عطیه گرفتن از کسی . عصر؛ عطیه دادن . (از منتهی الارب ).
-
ظفر عطیه ؛ ظفربخش . ظفرده
: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویه ٔ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت . (حبیب السیر، ج
3 ص
352).
|| در اصطلاح فقهی ، به اعتبار جنس ، چهار نوع است :
1 - صدقه ، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد.
2 - هبه ، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست .
3 - سکنی و عمری و رقبی ، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است .
4 - تحبیس یا حبس ، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است . (از فرهنگ علوم عقلی ، به نقلاز شرح لمعه ). در حدیث است : لایحل للرجل یعطی العطیة فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده . و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب ). و رجوع به صدقة و هبة و سکنی و حبس شود. || در اصطلاح نجومی ، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیه ٔ بزرگ (عظمی و کبری ) و میانه (وسطی ) و خرد (صغری ). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیه ٔ کبرای شمس
120 است . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به التفهیم ص
521 شود.