اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عفری

نویسه گردانی: ʽFRY
عفری . [ ع ِ ری ی ] ۞ (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث منکر. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عفری . [ ع َ را ] (ع اِ) موی گردن خروس . || موی قفای مردم . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پشم پیشانی ستور. (منتهی الارب ). موی پیش...
عفری . [ ع ِ را ] (اِخ ) نام آبی است در سرزمین فلسطین . (از معجم البلدان ).
آفْری (اوستایی) 1ـ ستایش ـ حمد کردن 2ـ التماس دعا، درخواست نیکو 3ـ خواستن، تقاضا ـ تمناـ استدعاـ طلب کردن 4ـ نیایش ـ دعا کردن همراه با نیکوکاری و صدقه...
افری . [ اَ ف َ ] (اِ) مخفف آفرین است که در مقام تحسین گویند و بسکون ثانی هم درست است . (برهان ) (آنندراج ) (مؤید). کلمه ٔ تحسین و آفرین ....
افری . [ ] (اِخ ) نام دختر سیامک بن مشی بن کیومرث . (از تاریخ سیستان ص 3). و رجوع به تاریخ طبری چ لیدن ص 154 شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.