عفرین 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽFRYN 
    
							
    
								
        عفرین . [ ع ِ ف ِرْ ری  ] (ع  ص ، اِ) شیر ماده ٔ درشت خلقت . ||  لیث  عفرین ؛ شیر بیشه  و بیشه  شیر. (منتهی الارب ). اسد. (اقرب  الموارد).  ||  جانورکی است  که  در خاک  نرم  بن  دیوار می باشد، یا جانورکی  است مانند کربسه  و بر سوار پیش  آید و به  دنب  می زند. (منتهی الارب ) (اقرب  الموارد). گوش  خزک . (یادداشت  دهخدا). ||  مرد تمام اندام  ضابط توانا. (منتهی الارب ). مرد کامل  ضابط قوی . (از اقرب  الموارد).  ||  زیرک  و رسا و بغایت رساننده ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). نافذ در کارها و مبالغه کننده  در آن  با زیرکی .  ||  هر ضابط قوی .  ||  مرد کامل  پنجاه ساله . (از اقرب  الموارد).  ||  (اِخ ) نام  شهری  است . (منتهی الارب ) (از معجم  البلدان ). مأسده  و جای  شیرناکی  است ، و یا شهری  است . (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عفرین . [ ع ِ ] (ع  ص ) مرد مبالغه کننده  در امور با زیرکی  و فطانت  و درگذرنده  در امور و رسا. (ناظم  الاطباء). عفریت . (اقرب  الموارد). و رجوع  به  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عفرین . [ ع ِ ] (اِخ ) نام  نهری  است  در نواحی  مصیصه ، که  بسوی  اعمال  نواحی  حلب  جاری  است . و در اخبار نام  آن  آمده  است . (از معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لیث  عفرین . [ ل َ ث ُ ع ِ ف ِرْ ری  ] (ع  اِ مرکب ) رجوع  به  عِفِرّین  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آفْرینَ (اوستایی) 1ـ ستودن، حمد کردن، آفرین گفتن. 2ـ دعای خیر
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آفرین . [ ف َ ] (اِ) زه . فری .فریش . افرا. آباد. خَه . خهی . بَه . بَه بَه . پَه . پَه پَه . زهی . پَخ پَخ . آخ . (برهان ). اَخ . (برهان ). بخ . وَه ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آفرین . [ ف َ ] (نف  مرخم ) مخفف  آفریننده  در کلمات  مرکبه ، چون  آفرین آفرین ، بکرآفرین ، جان آفرین ، جهان آفرین ، دادآفرین ، زبان آفرین ، سحرآفرین ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آفرین . [ ف َ ] (اِخ ) تخلص  شیخ  قلندربخش  هندوستانی  که  به  فارسی  شعر می سروده  و منظومه ٔ تحفةالصنایع از اوست .  ||  تخلص  شاعری  فارسی گوی  از ر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        به آفرین . [ ب ِه ْ ف َ ] (اِخ ) نام  خواهر اسفندیاربن  گشتاسب  است  که  او را ارجاسب اسیر کرده  بود و در روینه دژ محبوس  داشت . بعد از آن  اسفندیار ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آفرین گر. [ف َ گ َ ] (ص  مرکب ) آفرین خوان . آفرین گوی  : نهاد آن  روی  خون آلود بر خاک اَبَر شاه  آفرینگر، با دل  پاک . (ویس  و رامین ).جوان  و پیر س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.