عق
نویسه گردانی:
ʽQ
عق . [ ع َق ق ] (ع مص ) شکافتن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || قربان کردن در هفته ٔ نخست مولود. (از منتهی الارب ). ذبح کردن برای نوزاد در روز هفتم ، و نیز تراشیدن «عقیقه ٔ» او را. (از اقرب الموارد). کشتن گوسفند در وقت راندن فرزند، و موی باز کردن او. (المصادر زوزنی ). گوسفند کشتن از فرزندروز هفتم و موی وی باز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || نیزه بسوی آسمان انداختن . (از منتهی الارب ). پرتاب کردن نیزه را بسوی آسمان . و چنین نیزه ای را عقیق نامند. (از اقرب الموارد). تیر سوی آسمان انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). || فروریختن باد از ابر باران دار، باران را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
آق کند. [ ک َ ] (اِخ ) نام مرکز بلوک کاغه کنان در خلخال .
آق شهر. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری از ولایت قونیه .
آق چای . (اِخ ) سفیدرود. و آن دارای دوشعبه است ، یکی موسوم به قتورچای که از خوی گذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای پیو...
منف-اق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیارنفقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شخصی (جنس مذکر) که با رفتارهای نابجا باعث خرد شدن اعصاب دیگران می شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
آق مسجد. [ م َ ج ِ ] (اِخ ) مرکز شبه جزیره ٔ قرم (کریمه ) که امروز به نام سیمفروپول مشهور است و در 1164 هَ .ق . دولت روس آنجارا تسخیر کرد و م...
عاق عاق . (ع اِ صوت مرکب ) حکایت آواز زاغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).